فرامرز انتظاری
خواندن ۱ دقیقه·۲ روز پیش

بهار 1404

در طبیعت اراده ای هست که سالیان دراز همچنان در حال به وجود آوردن پدیدارها است. روزی می میراند و روز دیگر می رویاند. این اراده هیچ ارتباطی با بودن یا نبودن ما ندارد و همیشه بر روال خود در حال حرکت است. چرخشی که نه ابتدا دارد و نه انتها، غایتی هم اگر داشته باشد برای ما هیچگاه متصور نیست. یا باید بر چرخش چرخید یا بر خلافش رفت و در رنج تباه شد. عقل که او هم بر اساس این اراده طبیعت می زید همواره قسم اول را انتخاب می کند.

بهار نمود رویاندن است و آغاز، فصلی که طبیعت رخت مرگ از رویش می تکاند و با آغوشی باز به استقبال زندگی می رود. می داند که چند صباحی بعد خواهد مرد ولی چنان خود را زینت می کند که هیچ کس فردایش را نمی تواند تصور کند. طبیعت حتی برای لحظه ای هم اگر بخواهد زندگی کند خودش را به زیباترین صورت ها تبدیل می کند، چنان خود را در زیبایی غرق می کند که چشم هر بیننده ای را مدهوش می سازد.

پس در این چرخه روزگار، ما هم که جزئی از این طبیعت هستیم، ناچاریم بعد از سختی ها و رنج ها حتی اگر هنوز هم به پایان نرسیده اند، دوباره آغاز کنیم و تمام مردنی ها را از خود دور سازیم تا چند صباحی بتوانیم زیبا زندگی کنیم. هر چند این لحظات زیبا کوتاه باشد، ارزشش را دارد که برایش تلاش کرد. پس همچون طبیعت خود را تازه و با طراوت کنیم.


دبیر ریاضی هستم. سالها با افتخار در روستا خدمت کرده ام. خاطرات خود را می نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید