ویرگول
ورودثبت نام
فرامرز انتظاری
فرامرز انتظاری
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

سفرنامه، بخش نخست، اصفهان

اصفهان را بی زاینده رود نمی توان تصور کرد، وقتی به کنار این رود تهی از آب رفتم دلم چنان گرفت که دیگر یارای ادامه دادن نداشتم. این شهر که سرزندگی و نشاطش زبانزد خاص و عام است بدون این رود زیاد حالش خوب نبود. زندگی در آن جریان داشت و بازارها هم پر هیاهو بود ولی در پس این همه سروصدا سکوتی عمیق گوشهایم را می آزرد. در آثار و ابنتیه اش که سرآمد است همه جا غبار این غم بر در و دیوارها نشسته بود.

ستون های چهل ستون را خسته دیدم، به زحمت تاوان ستون های درون حوض کم آب را هم می بایست تحمل کند. عالی قاپو، مسجد شاه، مسجد لطف اله و ... همه در سکوتی که پر بود از حرف آرمیده بودند. تنها جایی که راوی داشت و صحبت هایش کمی مرا به سر ذوق آورد منارجنبان بود، این بنا را ضدزلزله ساخته بودند، درز انقطاع که مناره ها و ساختمان اصلی را از هم جدا می کرد راز ماندگاری آن بوده است، این جنبش مناره ها و کل بنا هم بر اساس قاعده رزنانس است، ریاضی در این بنا حرف اول و آخر را می زند.

ای کاش تدبیری در ما انسان ها می بود تا این گونه با اعمالمان این چنین نصف جهان را در غم و اندوه نمی انداختیم، اصفهان نماد زندگی در قلب ایران زمین است. ای اصفهان همانطور که از حمله مغول و هزاران اتفاق سخت سربلند بیرون آمدی، این چند صباح را نیز تحمل کن، امید را به ما بیاموز که سخت محتاج آنیم.


ایران زمینزاینده رودغم اندوهاصفهان
دبیر ریاضی هستم. سالها با افتخار در روستا خدمت کرده ام. خاطرات خود را می نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید