ویرگول
ورودثبت نام
فرامرز انتظاری
فرامرز انتظاری
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

سفرنامه، بخش چهارم، تخت جمشید۱

شکوه پارسه از همان دوردست که وارد جاده آن شدیم چشمانمان را در خود غرق کرد، هنوز وارد محوطه نشده شوقی وصف ناپذیر داشتم و حسرتی بزرگ که بعد گذر از حدود نیم قرن که از عمرم می گذرد پا بر این عرصه عظیم می نهم، می بایست خیلی زودتر به دیدار آثار بی بدیل اجدادمان می آمدم، ولی تا حدی خود را تسکین دادم که پسرم در بهترین زمان به دیدن این مکان آمده است. در این سفر علاقه او به ایران باستان بسیار شد و سردیس های پادشاهان هخامنشی را به یادگار گرفت، همین برایم بسیار ارزشمند است.

در همان ابتدا پله های ورودی توجهمان را به خودش جلب کرد، کوتاه بودن آنها راه رفتن را بر رویشان بسیار راحت می کرد، گویند علت های مختلفی داشته، یکی احترام به زنان بوده است که در راه رفتن رو این پله ها دچار مشکل نشوند، یکی هم این بوده که در هنگام عبور از پله ها شمایل بدن برهم نریزد و همچنان با ابهت به نظر برسد. هرچه بود واقعاً بر این فکر باید آفرین گفت.

دروازه ملل چنان با ابهت بود که ناخودآگاه در مقابلش ایستادم و مدتی در تماشایش غرق شدم، در زمانی که از بین دو ستون آن می گذشتم تصور این که چه پادشاهان و افرادی از ملل گوناگون از این دروازه گذشته اند تا به خدمت پادشاهان هخامنشی برسند، احساس غرور خاصی می کردم، غروری که مدت هاست ما را با آن کاری نیست.

وارد قصرها که می شدم با دیدن پایه ستون ها و تعداد اندکی از ستون های باقیمانده در بهت فرو می رفتم که در آن زمان چگونه این سنگ های سنگین را روی هم قرار داده و تراشیده اند، جاهایی در بین قطعات سنگ ها دیده می شد که توسط فلز چفت و بست شده بودند، این حجم از فناوری و محاسبات و همچنین چگونگی جابه جایی اجرام سنگین در ارتفاع بالا به نظر برای آن زمان قابل باور نیست.


ایران باستانسفرنامه
دبیر ریاضی هستم. سالها با افتخار در روستا خدمت کرده ام. خاطرات خود را می نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید