Boy
Boy
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

روز تازه

جدید . جدید ، جدید ، جدید و جدید . همه چیز جدید بود . هوا ی گرمی که برت شلاق میزد تا عرقت را در آورد جدید بود . خانه بزرگ و قدیمی ای که باید نو میشد جدید بود . لباس مدرسه ای که قرار بود همواره یک رنگ بماند جدید بود . راه رسیدن به خانه جدید بود . بوی هوا جدید بود . رنگ آسمان جدید بود . صدای پرنده ها جدید بود . خانه دوم جدید بود . اما هیچ کدام مهم نبود . مهم نبود اگر افراد جدید نمیشد . اگر سیم بین آشنایان نزدیک به دلیل دور شدن و کشیده شدن نازک نمیشد و حال در حال پاره شدن نمیبود . اگر جایی داشت که بتواند دوباره آنها را ببیند . این روز تازه در جهنمی تازه . حتی خود او نیز تازه بود . حال دوباره شد . شد آن فرد قدیم . فردی که دیگران را بی اهمیت میشمرد و افکار را در ذهن خود تلنبار میکرد . شد همانی که برایش مهم نبود روز را چطور بگذراند ، تنها مهم بود کار های روزانه اش به اتمام رسند . شد کسی که زنگ تفریح تنها روی نیمکت خود مینشست و دیگران را نگاه میکر که با حرف و بازی سرگرم بودند . با اینکه آنها با او در یک کلاس بودند اما همان کلاس نیز دو دنیا بود . دنیای آنهایی که با حرف ها و کار ها سرگرم میشوند و دنیای آنهایی که تنها دو چشم دارند و سری که آنها را تکان دهد . مثل دوربین مدار بسته ای که در مغازه نصب شده و پنهانی رقص زنی تز بند رها شده که موزون خود را با آهنگ در حال پخش میچرخاند نگاه میکند . دیگر او کسی نبود که حرفی بزند به جز نیاز . دیگر دوستی نبود که خوشحال و یا نگرانش کند . دیگر تابی نبود که رویش بالا و پایین رود . دیگر هیچ نبود به جز هیچ . بود همان پیام های قدیم ، عکس های قدیم ، ویس های قدیم . دیگر هیچ چیز حال نبود و همه چیز گذشته بود . گذشته بود و رفت اما او را نیز با خود برد . گذشت پاره شد و افکار او را نیز تکه تکه کرد .حال لبان او دیگر از کم حرفی ترک برداشته و مغذ او مالامال از حرف و حدیث است . او دیگر کیست ؟ او دیگر چیست ؟ او دیگر اویی دیگر است . اویی که او بود دیگر او نبود و اویی که قرار بود او باشد دیگر نبود بود .

قبلا همچی خوشگل تر بود ، حتی دردا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید