Boy
Boy
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

شاید یه داستان کوتاه

روزی روزگاری ، در قسمتی از این کره خاکی پسری چشم به دنیا باز کرد . پسری کوچک با چشمانی بزرگ و کهربایی . پسر بچه عجیب بود . در چشمانش برق می‌وزید . وقتی چشمانش باز شد و در آغوش گرم مادر قرار گرفت گریه نکرد . همه ترسیدند . ترسیدند که این بچه جان خود را در آغوش مادر از دست داده باشد . اما اینطور نبود . انگار بچه از رفتن از بیش خدای خود ناراحت نبود و بچه در آغوش مادر آرام گرفته بود و دستان خود را در هوا تکان میداد . آن پدیده اتفاقی باور نکردنی بود . اتفاقی که سابقه نداشت . اما این تنها چیزی نبود که آن بچه باعثش شد و به ثبت رسانید .

پ‌ن:نمیدونم چرا نمیتونم عکس بزارم ، میزنه "پسوند عکس باید یکی از موارد gif, png, bmp, jpeg, jpg, webp باشد." :(


ℍ𝕖𝕝𝕝 𝕚𝕤 𝕙𝕖𝕣𝕖 , 𝕒𝕟𝕕 𝕨𝕖 𝕒𝕣𝕖 𝕥𝕙𝕖 𝕕𝕖𝕧𝕚𝕝𝕤
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید