نمیدونم واقعا قراره چی بشه
امروز داییمو دیدم ، ازم پرسید تهران بهتره یا اینجا
و خب من جوابم به این سوآل کلیشه ای که تقریبا همه ازم پرسیده بودن همون جواب همیشگی بود : تهران
داییم گفت راهی داری برای برگشتن ؟
و من . میدونستم راهش چیه . ولی نگفتم ، چرا ؟ نمیدونم . شاید چون دیگه نمیدونم باید چیکار کنم
نمیخوام بگم به فلان دلیل و فلان دلیل وفلان دلیل ناراحتم (که هستم) و ... نمیخوام خالی کنم خودمو و بعد این پست دوباره مثل بار های قبلی با یه دل آروم برم بگیرم بخوابم . چرا ؟ چون حقم نیست . چون نمیدونم دیگه چی برام لازمه . قبلا ، میدونستم . میدونستم باید اونکارو کنم ، کتاب بخونم ، ناراحت نباشم ، با دوستام خاطره های خیلی بیشتری بسازم و ... . دیگه تنها کاری که به ذهنم میرسه کاره . اینکه درسمو بخونم هم کاره . اینکه ویدیو کلاسمو کامل ببینم ، وظایفمو انجام بدم ، ورزش کنم . میدونم هر کدوم این کارا یه چیز مادی یا معنوی به خودم میرسونه ولی بازم انجامش نمیدم و چیکار میکنم این همه وقتو ؟ همه شو میخونم . چی میخونم ؟ درس ؟ معلومه که نه ، کل روز ویرگول میخونم ، روزی هم یکبار یه پست میزارم و بیشترش نمیکنم تا مغز شما نترکه . و دیگه ؟ الان با هفتاد و چند کیلو ؟ یه شکم پر و وضعیت عالی نشستم تو خونه زیر باد کولر و دارم به این فکر میکنم نرفتم یه دوری بزنم بیرون تا کپک نزنم (یکم دیگه فک کنم واقعا کپک بزنم) . هر روز خدا هم تو مدرسه یکی از معلما یه سوآل میپرسه و من دارم چیکار میکنم ؟ میگم عه ، امتحان داشتیم ؟ الان یک ماه گذشته . یک ماه از زمانی که کلاسم تموم و مدرسه شروع شده ولی هیچ دستاوردی جز شروع یه کتاب نداشتم . (البته اگه بخواین نمره های درخشان رو نادیده بگیرین) . نمیدونم واقعا چی ممکنه از این بی حرکتی درم بیاره تا حرکتی کنم . شاید باشگاهی باشه که شنبه قراره شروع بشه و شاید استوری که میخوام بزارم تا دوستام ببینن باشه
در پناه حق ❤️