بچه ها چخبر ؟ خوبین ؟ حالتون خوبه؟
یادتونه هفتم رو ؟ من یه جمله ای ازش یادمه . آقای باقری گفته بود ما 1000 روز اینجاییم و قراره اتفاقایی بیوفته واسمون . قراره خودمون رو بشکنیم تا دوباره از پایه بسازیم . البته با کمک اونها . حالا من که دارم میرم . انگار قراره این 270 روز مونده رو یکی دیگه کنارتون باشه . امیدوارم آدمی بیاد جای منو بگیره . آدمی که مثل من بد دهن نباشه . آدمی که مثل من کارای بدی نکنه . آدمی که کله خر و گنده نباشه . آدمی که عقده ای و حسود نباشه . آدمی که مشکل دار نباشه . و آدمی که من نباشه . الان من دیگه احتمالا تهران نیستم . خیلی دوست دارم و دوست داشتم که بتونم از راه دور باهاتون باشم اما الان میفهمم یکی میگفت با تابستون خیلی چیزا تموم میشه ، مثل رفاقت . الان هم من دارم میبینم تموم شد زمانی که تو گروها صد تا صد تا پیام میدادین و منم با بیحوصلگی و دو تا یکی خوندن ردشون میکردم که فقط دونسته باشم موضوع چیه . وقتی هم که سال جدید شروع شه یه گروه دیگه میزنین و میرین اونجا رو میترکونین . یه جمله ای هست که میگه حتی ماه هم همیشه تو آسمون نمیمونه . حالا من انتظار داشتم تا آخرش با شما بمونم . هعی . نشد دیگه ، ببخشید . ببخشید برای همه دردها ، ناراحتی ها و عصبی شدنی هایی که من مقصرشون بودم . ببخشید برای همه چیزایی که خراب کردم . ببخشید برای همه وقتایی که گرفتم . ببخشید برای همه چیز .
امیدوارم زمانی بزرگ شویم و من در حال دیدن برنامه ای شما را ببینم که مثل ستاره های آسمان میدرخشید ، مثل آیندهتان . آن زمان من شما را ببیم و با خوشحالی بگویم که دوست من بودید و با شما ارتباطی برقرار کنم . اما نمیدانم آن زمان شما من را به یاد دارید یا نه.