
دستهای یک کارگر، قصیدهای نانوشتهاند از صبر، استقامت و از خودگذشتگی. این دستها، نه با ابریشم و حریر، بلکه با سختترین و بیرحمترین مواد و ابزارها آشنایند. هر پینه، هر خراش و هر زخم، حکایتی دارد از ساعاتِ طولانی کار، از فشارهای طاقتفرسا و از آرزوهایی که در میانِ چرخدندههای زندگی، به فراموشی سپرده شدهاند.
این دستها، گرمای آتش را تاب آوردهاند، سرمای سوزناک را به جان خریدهاند و وزنِ سنگینِ مسئولیت را بر دوش کشیدهاند. هر خطِ روی این دستها، گویی یک سال از عمرِ پر مشقتِ صاحبش را فریاد میزند.
زخمهای دستهای یک کارگر، نه فقط آسیبهای جسمی، بلکه نشانههایی از مرارتهای روحی نیز هستند. این زخمها، یادآورِ روزهاییاند که کارگر، با تمام وجود، برای لقمهای نان، تلاش کرده است. روزهایی که خستگی، امانش را بریده، اما او، برای رفاهِ خانوادهاش، باز هم ادامه داده است.
این دستها، شاید زمخت و خشن باشند، اما قلبی مهربان و روحی بزرگ در خود دارند. این دستها، با وجود تمام سختیها، از امید دست نکشیدهاند و همچنان، برای فردایی بهتر، تلاش میکنند.
دستهای یک کارگر، سرمایههای جامعهاند. این دستها، چرخهای اقتصاد را میچرخانند، شهرها را میسازند و زندگی را برای همه آسانتر میکنند.