متن زیر بر اساس فیلم «زندگی زیباست» نوشته شده است و اینکه چگونه بعضی افراد در شرایط سخت، بچههای خود را خوشحال نگهمیداشتند و ذهن آنها را حتی نسبت به نازیها خراب نمیکردند، چرا که ذهن کودک که خراب شد، منفی میماند.
امروز نسبت به حکومت و فردا نسبت به همهی امور زندگیِ خود و جامعه افکار منفی پیدا میکند.
نمیخواهم آیه یأس و ناامیدی بخوانم ولی در این روزهای هجوم قیمت دلار، سکه، موبایل، خودرو، مسکن و... هر کسی در آماج فکر و خیالهای ناشی از این اتفاقاتِ زندگیِ واقعی قرار گرفته است.
فرقی هم ندارد از چه طبقهای باشد، درست است فشار بر طبقه کمدرآمد جامعه بیشتر است ولی این دغدغهها و درگیریهای ذهنی همه را محصور کرده است، از فقیر تا غنی، هرکس بهگونهای، برای مثال:
یک کارگر روزمزد ساده، ذهنش درگیر فراهم کردن 3 میلیون ودیعه بیشتری است که صاحبخانهاش مطالبه کرده است.
یک کارمند معمولی، هر روز یکبار مرور میکند که پارسال با حقوق یک ماه میتوانستم دو سکه بخرم، امسال کفاف یک سکه هم نمیدهد!
یک شخص با وضع مالی خوب، در فکر این است که برای هزینه تحصیل فرزندم در اروپا پارسال 80 میلیون فرستادم امسال باید 180 میلیون بفرستم.
یک مرفه پولدار هم نگران است که با این محدودیتها و تحریمها آخرین مدل فلان ماشین را از کجا بخرم؟
و در ته ذهن همه ما کسی مدام تکرار میکند:
اگر پارسال با قرض، وام، نزول، چک یا هر بدبختی سه میلیون(کارگر ساده)/ 30 میلیون(کارمند)/ 300 میلیون(وضع خوب)/ 3 میلیارد(مرفه)/ 30 میلیارد (خیلی مرفه) دلار یا سکه خریده بودم الآن هم قرضمان را پس داده بودیم، هم همان اندازه شاید هم بیشتر پول در حسابمان داشتیم.
این دمدستیترین مثالی بود که میشد زد، وگرنه در صورت بیکاری، بیماری، بدبیاری و ... در زندگی، حجم ناراحتی و درگیری ذهنی چند برابر خواهد بود... جان کلام این که «همه به لحاظ فکری و ذهنی درگیریم».
هر روز کوهی از انواع و اقسام افکار و ناافکارِ راهگمکرده در میان شیارهای مغزمان میچرخند و هیچ راه خروجی هم برایشان پیدا نمیشود و انگار ما هم پذیرفتهایم برای بیرون رفتنِ آنها هیچ کمکی از ما ساخته نیست.
همه این حرفهای ناخوشایند را نوشتم تا به این پرسش برسم:
آیا در این وضعیت نابسامان حواسمان به فرزندان و کودکانمان هست؟
آیا این فرشتگان زندگی را اصلاً میبینیم؟
آنها هیچ نقشی در این ناملایمات زندگی ندارند.
حق آنها سلامتی (روحی و جسمی)، کودکی، شادی و سرخوشی، امید به فردا و آینده است.
از این رو ناگزیر این کلیشه را تکرار کنم که باید تمام خستگیها و درگیریهای زندگیمان را پشتِ در بگذاریم و سپس وارد خانه شویم و یک ذره از سنگینی بار ناملایمت زندگیمان را حتی برای لحظهای به سوی آنها سوق ندهیم. آنها معصوم، بیگناه و بیتقصیرند. این وظیفه ما در قبال آنهاست.
«روبرتو بنینی» (کارگردان و بازیگر ایتالیایی) در سال 1997 فیلم تحسینبرانگیزی به نام «زندگی زیباست» (Life is Beautiful) ساخته است.
داستان آن در زمان جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد، زمانی که یهودیان ازشهرها به اردوگاههای مرگِ نازیها منتقل میشوند.
«گوئیدو» پدر خانواده، برای اینکه پسر 5 سالهاش روحیهی خود را نبازد و وحشت نکند، همهی آن اتفاقات و رویدادهای ناگوارِ اردوگاه کشتار جمعی را برای کودکش به شکل یک بازی ساختگی و مسابقهای برای کسب یک جایزهی بزرگ جلوه میدهد و به او میگوید ما در یک بازی پیچیده هستیم که بر اساس کارهایی که انجام میدهیم امتیاز میگیریم و هر کس که به هــزار امتیاز برسد یک تانک به او جایزه میدهند!
او با طنازی و رندی تمام تلاشش را میکند تا ماهیت زشت و خشونت جنگ را برای کودک 5 ساله به یک بازی بچگانه تبدیل کند.
سعی میکند پسرش را خوشحال نگه دارد تا او در همان دنیای زیبای کودکانهاش بماند و برای انجام این کار به هر فداکاری و ترفندی دست می زند و در نهایت موفق هم میشود!
خواهش من این است که اولاً بیایید ما هم مثل «گوئیدو» باشیم و سعی کنیم دنیای فرزندانمان را به مشکلات و ناگواریهای دنیای واقعی گره نزنیم و کودکیِ آنها را برایشان حفظ کنیم.
به آنهافرصتِ زندگی شاد و پرنشاط دهیم. و یقین دارم که بدون پول هم ممکن است.
در این دنیای پر از دعوت به چالشهای گوناگون، از چالش مانکن تا چالش سطل پر از یخ، چالش عکس با مادر، عکس بچگی، عکس بدون آرایش، چالش رقص مارمولک سبز، معرفی کتاب و ... هر کس در درون، خودش را به چالش «گوئیدو» در قبال فرزندان و کودکانِ این سرزمین دعوت کند.
اگر فرزند، نوه یا نتیجهای داریم، خواهرزاده یابرادرزادهای؛ یا اگرکودکِ دوست، آشنا، همسایه یا اصلاً کودکی غریبه را در خیابان دیدیم؛ لطفا همان چند لحظهای که در کنار آنها هستیم - به هر نحوی که میتوانیم - سعی کنیم انرژی و حال خوب به آنها ببخشیم و برایشان «گوئیدو» باشیم.
شرایط ما هرچقدر هم که بد باشد به اندازهی شرایط «گوئیدو» و پسرش سخت نیست.
دکتر محمدرضا ناظر (۱۵ تیر ۹۷)
ویرایش: فرهاد