در چهلونهسالگی جستجو شفاف و واضح میشود. هفت سال طول میکشد تا روشن شود. حالا يك عزم و اراده در او ايجاد میشود. از اين پس توجهش معطوف به ديگران نيست. در سن چهلونهسالگی يك مرد نسبت به زنان کمتوجه میشود. يك زن نيز علاقهای به مردان نشان نمیدهد. چهلونهسالگی دوران يائسگي است. انسانها ديگر آن احساس جنسي را ندارند. همهچیز رنگ و بوي نوجواني به خود میگیرد، همهچیز به نظر نابالغ و رشد نيافته میرسد.
اما جامعه میتواند در مورد مسائل مختلف ما را تحت فشار قرار دهد... در شرق عليه سكساند و آن را قدغن کردهاند. وقتي يك پسر به سن چهاردهسالگی میرسد او را از سكس منع میکنند و میخواهند اين نكته را به خود بقبولانند كه او هنوز بچه است و به دخترها فكر نمیکند. شايد پسرهای همسايه اینطور باشند ولي پسر شما هرگز! او مثل يك بچه پاك است مثل يك فرشته. ممكن است به نظر پاك و معصوم بيايد ولي اين حرف درستي نيست. او شروع میکند به خیالپردازی. دخترها نيز از اين مسئله آگاه میشوند، امري طبيعي است بايد كه به اين وادي وارد شوند. ولي بايد آنها مخفي كنند. شروع میکند به خودارضايي و آنها نيز بايد پنهان كند.
در شرق يك پسر در سن چهاردهسالگی ناپاک میشود. حتماً اشتباهي رخ داده چرا فقط در مورد او... نمیفهمد كه چرا همه در همهجا اين كار را میکنند ولي از او انتظار بسيار زيادي داريم كه بايد يك فرشته، يك باكره باقي بماند. نبايد حتي در روياهايش درباره دخترها فكر كند. ولي به اين امور توجه نشان میدهد و جامعه او را منع میکند.
در غرب اين ممانعتها از بين رفته ولي بهگونهای ديگر خود را نشان میدهد. احساس من اين است كه:
جامعه هیچوقت نمیتواند بازدارنده نباشد!
اگر از ممنوعيت یکچیز دست بردارد فوراً چيز ديگري را ممنوع میکند.
حالا در غرب اين ممنوعيت در سن چهلونهسالگی به وجود آمده. به مردم فشار میآورند تا امور جنسي را رها نكنند، چون همه تعليمات میگویند كه «چه میکنید؟ يك انسان میتواند تا نودسالگی توانايي جنسي خود را حفظ كند!» منابع و مراجع بر اين نكته تأکید دارند و اگر شما در امور جنسي توانا نباشيد و به آن توجه نشان ندهيد احساس گناه میکنید. در چهلونهسالگی از اينكه نمیتوانید آنچنانکه باید و شاید به امور جنسي بپردازيد احساس گناه میکنید!
معلميني نيز وجود دارند كه اين موارد را به آنها تلقين میکنند و میگویند: «اين حرفها مزخرف است، شما میتوانید تا نودسالگی به روابط جنسیتان ادامه دهيد. اگر جماع نكنيد قدرت جنسي خود را از دست میدهید و اگر آن را ادامه دهيد اندامهای بدن شما به فعاليت درمیآیند. هر وقت شما متوقف شويد اندامهای شما نيز متوقف میشوند و انرژي حياتي شما تحليل میرود و بهزودی خواهيد مُرد. اگر شوهر روابط جنسي را كنار بگذارد متعاقباً همسر او نيز دنبالهرو او خواهد بود. چه میکنید؟ اين برخلاف اصول روانشناسي است و ممكن است منجر به انحراف جنسي و يا اخلاقي شود.»
در شرق ما مرتكب حماقت بزرگي شديم كه غربیها نيز در گذشته مرتكب همين اشتباه شده بودند؛ و آن اين بود كه داشتن تواناییهای جنسي براي يك بچه چهاردهساله برخلاف اصول مذهبي بود. درصورتیکه او بهطور طبيعي به اين توانايي دست مییافت. نمیتواند كاري بكند دست خودش نيست، چهکاري از دستش برمیآید؟ كليه تعليمات درباره تجرد در سن چهاردهسالگی احمقانهاند، چون داريد او را محدود میکنید؛ اما كليه صاحبنظران، آداب رسوم، روانشناسان، اساتيد و آدمهای مذهبي در قديم عليه سكس بودند. همه مراجع با آن در ضديت بودند. يك كودك از انجام اين كار منع میشد و آنها جرم و گناه تلقي میکردند. میخواهند جلوي اتفاق افتادن امري کاملاً طبيعي را بگيرند.
حالا در غرب دقیقاً عكس آن رخ داده است. روانشناسان در سن چهلونهسالگی مردم را مجبور به ادامه روابط جنسي میکنند. در سن چهاردهسالگی نيروي جنسي بهطور طبيعي در انسان به وجود میآید و در چهلونهسالگی نيز فروكش میکند. بايد اینگونه باشد تا چرخه كامل شود.
به همين دليل ما در هند تصميم گرفتهایم مردم بايد در سن چهلونهسالگی vanprasth شوند. چشمان آنها بايد متوجه جنگلها و مناظر طبيعي شود و به تجارت و سوداگري پشت كنند.
Vanprasth واژه زيبايي است. به معناي كسي است كه به طرف رشتهکوههای هيماليا و جنگل مینگرد حالا ديگر او به زندگي، جاهطلبیهایش، اميال و آرزوهايش و هر آنچه تمام شده پشت كرده است. به طرف انزوا حركت میکند به طرف خودش.
قبل از اين زندگي خيلي طولاني بود و او نمیتوانست تنها بماند، مسئولیتهایی داشت كه بايد آنها را انجام میداد، بايد بچهها را بزرگ میکرد. ولي ديگر آنها بزرگشدهاند و ازدواج کردهاند. وقتي شما به چهلونهسالگی میرسید آنها دارند ازدواج میکنند و زندگي را شروع میکنند. ديگر هيپي نيستند بايد حدود بیستوهشتساله باشند. میخواهند ساكن شوند، حالا شما میتوانید غير ساكن شويد. میتوانید به آنسوی خانه و كاشانه خود برويد و يك بیخانمان شويد. در چهلونهسالگی مردم شروع به نگاه كردن به جنگل میکنند، سيري به درون خود میکنند، بهتدریج متوجه باطن خود میشوند. بيشتر و بيشتر در حالت مراقبه و نيايش فرو میروند.
در پنجاهوششسالگی دومرتبه يك دگرگوني اتفاق میافتد، يك انقلاب. حالا فقط نگاه كردن به هيماليا كافي نيست. انسان بايد واقعاً مسافرت كند، بايد برود. زندگي رو به پايان است و مرگ نزدیکتر میشود. در چهلونهسالگی انسان نسبت به جنس مخالف بیاعتنا میشود. در پنجاهوششسالگی نسبت به ديگران نيز بیعلاقه میشود. نسبت به جامعه، به آدابورسوم اجتماعي، به کلوپها. در اين سنين شخص بايد از تمام روتاري کلوپها و از تمام کلوپها کنارهگیری كند. حالا ديگر نابخردانه به نظر میرسند، بچهگانهاند!
در پنجاهوششسالگی انسان بايد بهقدری كامل و بالغ شده باشد كه خود را از گيرودار اجتماع رها كرده باشد. ديگر تمام شد! به اندازه كافي زندگي كرده است. به اندازه كافي آموخته است. حالا وقت آن رسيده كه از همه تشكر كند و آنها را ترك كند. پنجاهوششسالگی زماني است كه يك فرد بايد بهطور طبيعي سانياسين شود و با آنها همراه شود.
بايستي از هياهوي جامعه کنارهگیری كند. امري کاملاً طبيعي است همانطور كه روزي وارد شديد روزي هم بايد برويد. زندگي بايد يك ورودي و يك خروجي داشته باشد، در غير این صورت خفقانآور میشود. شما وارد میشوید ولي هرگز خارج نمیشوید، بعد میگویید كه دارم از رنج و درد خفه میشوم. يك خروجي وجود دارد و آن سانياسين شدن است. در پنجاهوششسالگی از اجتماع بيرون میآیید چون ديگر علاقهای به ديگران نداريد...
ادامه دارد...
برگردان: محسن خاتمی
با اندکی ویرایش