سال 1370 به صورت رسمی در یک موسسه آموزشی استخدام شدم، البته از سال 1368 و پس از پایان خدمت مقدس سربازی مشغول به کار بودم اما رسمی و به عنوان کارمند از سال 1370 تجربه های خود را آغاز کردم، مصاحبه ورود من بسیار کوتاه بود مدیر موسسه پس از نگاهی به سر و وضع من و چند سوال کوتاه در باره خانواده با سه توصیه من را به دنیای ناشناخته رایانه ها وارد کرد.
صادق ، امین ( واژه دستپاک هنوز به ادبیات روزمره وارد نشده بود ) و با پشتکار باش. البته هر سه کلمه را به انگلیسی ادا کردند و من پس از جلسه با ایشان رجوع به دیکشنری فهمیدم که باید چه باشم. این شد که از پاییز 1370 به عنوان دستیار در آموزشگاه رایانه مشغول به کار شدم، مرتب کردن کلاس، آماده سازی رایانه ها، کپی از جزوات برای دانشجویان و خلاصه همه کارهایی که استاد را برای ارایه بهتر یاری دهد در دستور کار بود.
من مطابق شرح وظیفه باید در کلاس حضور میداشتم تا اگر سیستمی ایراد داشت یا استاد به چیزی نیاز داشت فورا آماده کنم، همین امر موجب شد که من نیز به مطالب علاقه پیدا کنم و چون قرار نبود جزوه بنویسم و باید حواسم به استاد باشد، تمام مطالب را خوب میشنیدم و میدیدم و پس از پایان کلاس و در اوقات فراغت تمرین میکردم. این گونه شد که پس از پایان هر کلاس من هم با دانشجویان همان کلاس مطالب را آموخته بودم و گاهی نمرات آزمون من از همه آنها که در کلاس بودند بهتر میشد.
همچنین دقت زیادی در رفتار و سخنان حاضرین در کلاس داشتم ، موسسه ما طرف قرارداد شرکتهای دولتی و بزرگ بود و مدیران برای آموختن رایانه در این دوره ها حضور داشتند، معمولا این کلاسها با پذیرایی همراه بود، من خیلی زود با این مدیران همراه میشدم و میدانستم چه کسی اهل سیگار است ، چای را چگونه دوست دارد یا مثلا برای ناهار چی سفارش بدهیم که میهمان ما خوش حال باشد و با انرژی بهتری به کلاس ادامه بدهد، لیست اسامی دوره را همیشه قبل از آغاز دوره با دقت بررسی میکردم ( سن، سمت و ... ) شاخص های مهمی بود که بر اساس آن برای افراد حتی جایگاه نشستن در کلاس را اختصاصی میکردم.
مسئول دفتر آموزشگاه که وظیفه تامین و تدارکات با ایشان بود نیز بسیار همراه و با حوصله بود و من را در این امر خطیر بسیار همراهی میکرد، در نتیجه خیلی زود به دنیای بزرگترها و مدیران با سابقه وصل شدم، معمولا من در جمع ناهار یا ساعات تفریح کنارشان بودم و از تجربیاتشان میآموختم به من به عنوان یک دوست و همراه توجه میشد تا یک دستیار و امر بر کلاس ، در حل تمرین کمکشان میکردم ( تقلب خیر ?) دوستی من با برخی از این عزیزان سالها ادامه داشت و آنچه امروز به عنوان شبکه سازی مطرح است را در آن دوران به خوبی تجربه کردم.
خوب دیدن و شنیدن از مهارتهای اصلی برای هر فرد است، در دنیای کسب و کار نیز از اهمییت ویژه ایی برخوردار است. دقت لازم برای اجرای هر کاری در گام نخست نیاز به خوب شنیدن و دیدن دارد، این روزها حضور فناوری و انواع تجهیزات فناورانه متاسفانه بر عکس به جای اینکه دقت و تمرکز را بالا ببرد موجب کاهش دقت و از بین رفتن جزییات شده. حتما با این صحنه روبرو شده ایید که پس از پایان جلسه همکارانتان تماس گرفته اند ( یا متنی در واتس آپ فرستاده اند ) که خوب فلانی چی خواست؟! قرار شد چه انجام بدهیم و یا...
تمرکز برای من در آن دوران بسیار ساده تر بود چون اصلا تلفن همراه هم نداشتم، اما امروز برای تمرکز بیشتر و خوب شنیدن لازم است که گاهی به گذشته برگردیم و از این همه ابزار که تمرکز ما را کم میکند دوری کنیم. سالهاست هر زمان خودم باید کلاسی را اداره کنم به حاضرین در ابتدای کلاس میگویم: اسلحه ( موبایل ) خود را دم در تحویل بدهید.
این گونه شد که خوب دیدن و خوب شنیدن شد ابزار مهمی در زندگی کاری من، سالها بعد در کتاب "حاج آخوند" جمله زیبایی در وصف خوب دیدن خواندم که برای حسن ختام این بخش تقدیم شما عزیزان خواهم نمود.
"سواد پیش از خواندن و نوشتن به دست میآید، خوب دیدن یعنی سواد داشتن، خوب شنیدن یعنی سواد، خط و ربط دفتر مال مرحله بعد است، شما باید در ذهنتان کلمه را تصور کنید."
ادامه دارد...