همیشه با خودم میگفتم اگه یه روز عاشق بشم،
به طرفم میفهمونم عشق واقعی یعنی چی!
بعد تو ذهنم هزارتا مثالم داشتم:
۱. هرروز بهش صبح بخیر بگم تا انرژی مثبت بهش بدم.
۲. چایی تو فلاسک بذارم تو کولهام با دوتا لیوان، بریم قدم زدن و آهنگ گوش دادن و حرف زدن آخرشم
تو پارکی، بشینیم چایی بخوریم.
۳. کتاب شعر براش بخونم یا شایدم روی برگای خشک درخت بنویسم دوستت دارم و بذارم روی شیشهی ماشینش ( اگه ماشین داشت)
۴. بهش میفهموندم من با یک برگ سبز، یک دستخط ساده، و خیلی چیزای ارزون دیگه خوشحال میشم چون اونی که اون هدیه رو بهم میده ارزشمنده برام.
۵. و کلی کار دیگه.
خدا، زندگی، دنیا، سرنوشت اون آدم درست رو هنوز سر راه من قرار نداده.
میترسم از روزی که دیگه عشق و عاشقی برام معنی و مفهومی نداشته باشه.
بالاخره
هر میوهای را زمانیست برایِ رسیدن،
که اگر قبل از آن چیده شود نارس و بعد از آن فاسد است.
...