ویرگول
ورودثبت نام
فریده صوفیه
فریده صوفیهنویسنده
فریده صوفیه
فریده صوفیه
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

مسابقه دنده عقب به گذشته

مسابقه دنده عقب به گذشته ۲۴ برنده قراره داشته باشه، تو هم یکی از اون‌ها باش.

فریده صوفیه

خواندن ۲ دقیقه·۶ دقیقه پیش

مهاجرت باتاکسی پیکان

      به نام یزدان

 

نام داستان: مهاجرت با تاکسی پیکان

 

 

صدای خرد شدن برگ‌های پاییزی را زیر پاهایم می‌شنیدم به ماشین ناصر آقا که یک تاکسی پیکان نارنجی با سقف سفید رنگ است رسیدیم.

پدرم چمدان‌ها را به دست ناصر آقا داد که آن را در صندوق عقب ماشین بگذارد.

پدرم جلو و من و مادرم عقب ماشین نشستیم فاصله روستای ما تا شهر حدوداً ۱۲۰ کیلومتر بود همیشه این مسافت برایم ملال آور بود مخصوصاً زمانی که مجبور بودم با مینی بوس آبی رنگی روستا که از اگزوزش دود مثل تنور بلند می‌شد و با آهستگی حرکت می‌کرد برای درس خواندن هر شنبه به خوابگاه شهر بروم وهر چهارشنبه دوباره به روستا برگردم ...

اما این بار فرق داشت قرار بود برای همیشه از روستا برویم آن هم در فصل پاییز

ناصر آقا کاست زرد رنگی را در پخش ماشین ش قرار داد صدای این آهنگ از پخش شنیده می‌شود:گفتی که عاشق شو/ بگذار بتازم من /هر جور دلم می خواست/از تو بسازم من/ یک لبخند یک لبخند...

وانت معروف به ۰۰ ۱۶ سبز رنگ که اسباب و اثاثیه ما در آن قرار داشت از کنارمان گذشت.

- پدرم: آقا ناصر بهتره ما زودتر برسیم که اونا معطل نشن

ناصر آقا  دستمال یزدی دور گردنش صورتش را پاک کرد و گفت نه چاکر تم نگران نباش حاجی ت دو سوته شما رسونده...

 اما برخلاف حرف‌های ناصر آقا ما دیر رسیدیم چون تو مسیر ماشین پنچر شد و ما معطل شدیم از حرص خوردن و غر زدن های پدرم از معطل شدنش   نمی‌گویم که بحث به درازا می‌کشد.

از آرامش و سکوت روستا دیگر خبری نبود دود اگزوز و بوق های پی در پی ماشینها و ترافیک رخسار شهر را نمایان می‌کرد مغازه ها و تابلوهای سردر آن یکی پس از دیگری از جلوی چشمانم رد می‌شدند

- ناصر: آقا نادر اینم تهرون حالا کجا ببریم؟

-پدرم: ناصر جان قربون دستت برو ده ونک نزدیک امامزاده قاضی الصابر بلدی که؟

غروب است و ما جلو خانه قدیمی  رسیدیم ناصر آقا ماشین ش را کنار ژیان قرمز رنگ نگه داشت و ما از آن پیاده شدیم پدرم به آقا ناصر سفارش می کرد مواظب خانه و زمین‌های روستا باشد و کرایه اش را نیز به او داد.

الان چندین سال از آن سفر می‌گذرد گرچه خانه ی روستای مان  خراب شد اما خاطراتش هرگز...

ماشینپدرم ناصرتاکسی پیکان

۰

۰

فریده صوفیه

نویسنده

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید

وقتی که برای مصاحبه توسعه دهنده Front-End به کافه بازار رفتم

محمد ابراهیمی اول

خواندن ۱۳ دقیقه

در مدح جایی به نام کتابخونه

فرید احمدیان

خواندن ۴ دقیقه

تجربه مسافرت با دستیار سفر

توریک

خواندن ۴ دقیقه

راهنمای جامع نصب دکل مهاری | مراحل اجرا و نکات ایمنی

Kara Net Sales

خواندن ۹ دقیقه

آموزش دانلود استوری و هایلایت اینستاگرام-بدون لاگین

Content Creator

خواندن ۶ دقیقه

شبی که روشن بود.

Ayhan_mihrad

خواندن ۲ دقیقه

نظرات

ای کاش...از مطلب شما بسیار لذت بردم اما...مفید بود ولی...میخواهم بدانم که...اگر این پست...

مهاجرت باتاکسی پیکان - ویرگول

توسعه دهندهکافه بازاردنده عقب با اتو ابزار
۱
۰
فریده صوفیه
فریده صوفیه
نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید