متولد ۱۳۳۲ از بهزیستی آوردندش اینجا رهایش کرده اند و رفته اند.هیچ همراهی ندارد. هذیان میگویند و تا نزدیکش میشوند دشنام میدهد. گاهی فریاد میزند «منو نزن!»
چندثانیه ای خیره به او نگریستم… به راستی حال که جمسش تنها مانده، روح او کجا سیر میکند؟
نکند حال که او اینگونه رها شده و تنها مانده روحش نیز اسیر جسم از کار افتاده اش مانده باشد؟
از این دست انسان بسیار است. مثلا همین تخت بغلی اش… او نیز رها شده به حال خودش و اصلا خوب نیست. دارد از دست میرود و دلسوزی جز اینترن و استاژرش ندارد…
روح او کجاست؟ در کدام جهان قدم بر میدارد؟
ای کاش بعد از اینکه جسممان از دست رفت، همه انسان ها رهایمان کردند و با ما مثل یک زباله متعفن برخورد کردند حداقل روحمان آزاد باشد، حداقل با روحمان سفر کنیم…
آنوقت دیگر مهم نیست با جسممان چگونه برخورد میشود. دیگر مهم نیست عقلمان را از دست داده ایم یا نه. دیگر مهم نیست اینترن به حالمان گریه اش گرفته است یا نه… آن موقع دیگر رهای رهاییم. آزاد از زندان جسم به هرکجا که بخواهیم سفر خواهیم کرد تا موعد رفتن برسد و سفر زندگی دنیاییمان به پایان برسد.
ای کاش روحمان ?آزاد?باشد...