اینجا نمازخانه بیمارستانی است که به تازگی بعد از ۹ ماه رفت و آمد به من معرفی شد.اتفاقا آنقدرهاهم دور از دسترس و ناپیدا نبود. فقط چشم های من نیازی به دیدنش نداشت!
برای اولین بار رفتم و اینجا نماز خواندم.
همانجا بین دو نماز، به این فکر کردم که؛
تمام نمازخانه های این جهان مرا لامکان میکنند. هربار به آنجا وارد میشوم و به نماز میایستم انگار لحظه ای فراموش میکنم در کجای این جهان لایتناهی ایستاده ام. انگار فقط همان مهر و همان فرشی که طرح سجاده دارد و همه جا یک شکل است وجود دارد و بس …
انگار مکانی مخصوص به خودش است که تو را لامکان میکند.
این لامکانی را دوست دارم. انگار از این جهان و دغدغه های بی ارزشش کنده میشوم. انگار دیگر روحم محدود به بعد مکانش نیست.گاهی حتی زمان را گم میکنم .
خلاصه که قدر «مکان های لامکان» خودتان را بدانید. حالا هرکجا که باشد،کنار هرکسی که باشد و…