در طراحی محصول، همیشه یک سؤال مهم وجود دارد:
برند مهمتر است یا تجربه کاربر؟

اپلیکیشن «آپ» یک مثال خیلی خوب از جایی است که این دو با هم دچار تضاد میشوند.
وقتی رنگ اصلی برند قرمز است، طبیعتاً جذاب به نظر میرسد که همهچیز با همین رنگ هماهنگ شود.
اما مشکل از جایی شروع میشود که این رنگ وارد بخشهایی میشود که معنا و نقش ثابت دارند—مثل دکمههای تأیید، هشدار و عملیات حساس.

در بخشهای مختلف در «آپ»، دکمههای تأیید و لغو هر دو با منطق شناختهشدهی طراحی مغایرت دارند.
جایی که باید کاربر احساس اطمینان کند، رنگ قرمز ناگهان معنای تصمیم را عوض میکند.
جایی که باید «تأیید» واضحترین انتخاب باشد، به شکل یک دکمه بیرنگ و کماهمیت دیده میشود.
این مقاله دقیقاً دربارهی همین موضوع است:
چطور یک انتخاب رنگ برند، اگر بدون درک اصول UX انجام شود، میتواند کاربر را گیج کند، مسیر را مبهم کند، و حتی باعث تصمیم اشتباه شود.

در طراحی محصول، رنگ یکی از اولین چیزهایی است که به چشم میآید اما یکی از آخرین چیزهایی است که درست دربارهاش فکر میشود. بسیاری از برندها، مخصوصاً زمانی که یک رنگ قوی و هویتی مثل قرمز دارند، تصور میکنند بهترین روش برای ساختن یک تجربه یکپارچه این است که همان رنگ را در تمام نقاط تماس با کاربر تکرار کنند. اما مشکل از جایی شروع میشود که رنگ برند وارد فضاهایی میشود که معنی آن رنگ از قبل مشخص است. فضاهایی که نه زیبایی، بلکه عملکرد و ادراک حرف اول را میزند.
اپلیکیشن «آپ» دقیقاً در همین نقطه به یکی از اشتباهات رایج طراحی دچار شده است. قرمز برای این برند کاملاً هویتی و قابل تشخیص است. اما وقتی همین قرمز به دکمههایی منتقل میشود که نقش تایید، اقدام اصلی یا ادامه مسیر را دارند، تضادی میان رنگ و مفهوم ایجاد میشود. قرمز در زبان جهانی رابط کاربری نشانه خطر، توقف، هشدار یا حذف است. به همین دلیل در تمام سیستمهای طراحی معتبر، دکمههای قرمز برای اتفاقات حساس و برگشت ناپذیر به کار میروند. مثل Delete یا Remove یا Cancel Subscription. حالا تصور کنید کاربری وارد یک صفحه مالی در «آپ» میشود و دکمهای که باید مسیر امن را نشان بدهد، دقیقاً با رنگی نمایش داده میشود که در ناخودآگاهش نشانه خطر است. همین تضاد کوچک باعث میشود لحظه تصمیم گیری به یک لحظه تردید تبدیل شود.
در بخشهایی از اپلیکیشن «آپ»، دکمه تایید با رنگی خنثی یا حتی طوسی نمایش داده شده، در حالی که دکمه لغو یا عدم تایید قرمز است. این طراحی عملاً اولویت بصری را معکوس میکند و دکمهای را برجسته میکند که باید کم اهمیت ترین یا حتی هشداردهنده باشد. کاربر وقتی برای چند ثانیه متوقف میشود تا مطمئن شود که دکمه درست را انتخاب میکند، شاید در ظاهر اتفاق بزرگی نیفتاده باشد، اما در تجربه واقعی، این توقف یک اصطکاک شناختی است. لحظه ای که مغز مجبور میشود درباره چیزی فکر کند که باید بدون فکر کردن انجام شود. این در یک محصول مالی، که تصمیمها حساس هستند، یک ریسک جدی است.
مثال مشابهی در حوزه بانکی وجود دارد. سالها پیش یکی از بانکهای بزرگ در نسخه موبایل خود از رنگ قرمز برای دکمه اصلی ورود استفاده کرده بود. کاربران جدید بارها گزارش داده بودند که احساس میکردند با زدن این دکمه ممکن است اشتباه کنند یا وارد مرحله خطرناکی شوند. در نظرسنجیها مشخص شد که حتی بدون آگاهی از اصول UX، ذهن کاربران قرمز را با احساس خطر و ریسک مرتبط میداند. چند ماه بعد، رنگ دکمه به آبی تغییر کرد و نرخ تکمیل ورود بیش از 20 درصد افزایش پیدا کرد. این نشان میدهد که رنگ فقط یک انتخاب بصری نیست بلکه زبان مشترک بین مغز انسان و رابط کاربری است.
در «آپ» این تضاد زمانی شدیدتر میشود که در صفحهای کاربر اطلاعات مهمی را مرور میکند، مثل ثبت چک. اما دیالوگ تایید با آیکون خطر بزرگ و دکمههای نامتوازن نمایش داده میشود. کاربر نه تنها نمیفهمد کدام اقدام امن است بلکه حس میکند شاید کاری اشتباه انجام داده باشد. در واقع، UI با او حرف نمیزند. بلکه باعث اضطراب میشود. اینجاست که نقش طراحی محصول روشن میشود. وظیفه ما ساختن مسیری است که نه تنها درست کار کند بلکه درست حس شود.
تجربه کاربر فقط در منطق جریانها شکل نمیگیرد، بلکه در لحظههایی مثل همین انتخاب دکمه شکل میگیرد. لحظههایی که در ظاهر کوچک هستند اما اثرگذاری بزرگی دارند. کاربران هرگز نمیگویند چون CTA قرمز بود اشتباه کردم، اما رفتارشان این را نشان میدهد. دوباره چک کردن، مکث کردن، بازگشت، لغو کردن یا ناتمام گذاشتن کار. همه اینها هزینههایی است که فقط به خاطر یک هماهنگی ظاهری بین رنگ برند و UI به تجربه کاربر تحمیل میشود.
یکی از نکات مهمی که طراحان باید به آن توجه کنند این است که رنگ برند قرار نیست در همه جا تکرار شود. برندهایی مثل Spotify یا YouTube یا TikTok با اینکه رنگهای بسیار قوی دارند، ولی هیچ کدام از این رنگها را برای CTA اصلی استفاده نمیکنند. Spotify سبز دارد اما CTA اصلی آن آبی است. YouTube قرمز دارد اما CTA اصلی آن سفید یا آبی است. همه این برندها یک اصل مشترک دارند. برند باید دیده شود اما نه در جایی که معنا را گم میکند.
در نهایت، مشکل «آپ» نه قرمز بودن برند است و نه اشتباه بودن رنگ قرمز. مشکل این است که رنگی که معنا دارد، بدون توجه به معنایش در نقطهای استفاده شده که باید تصمیم گیری سریع و بدون تردید را هدایت کند. این تضاد بخشی از تجربه کاربر را شکننده میکند. و تجربه شکننده در یک محصول مالی مساوی است با اعتماد شکننده.

به عنوان کسی که سالها در طراحی محصول و UX کار کرده، همیشه اعتقاد داشتم که بخش بزرگی از تجربه کاربر از همان چیزهایی شکل میگیرد که کمتر دیده میشوند. دکمهای که رنگش اشتباه انتخاب شده، تناسبی که بین دو اقدام وجود ندارد، یا حتی یک آیکون که بی دلیل بیش از حد هشداردهنده به نظر میرسد، میتواند یک فرایند روان را تبدیل به لحظهای پر از شک و تردید کند. این موضوع به خصوص در محصولات مالی، که کاربر روی هر کلیک حساسیت بیشتری دارد، مهمتر هم میشود.
در مورد «آپ»، حس من این است که تیم طراحی احتمالاً به دنبال یکپارچگی هویت برند بوده و کمتر به این فکر کرده که رنگها در UI معنا دارند. تجربه به من نشان داده که هر جا طراحی محصول صرفاً از هویت بصری برند پیروی کند، بدون اینکه رفتار و ادراک کاربر را در نظر بگیرد، فاصله میان زیبایی و کارکرد به سرعت خودش را نشان میدهد. به نظر من تصمیمگیری درباره رنگ در UI، تصمیمی صرفاً گرافیکی نیست بلکه یک انتخاب شناختی است. انتخابی که روی رفتار، اعتماد و حتی احساس امنیت کاربر اثر مستقیم میگذارد.
نکتهای که اهمیت این موضوع را بیشتر میکند این است که «آپ» یکی از پرکاربردترین اپلیکیشنهای پرداخت در کشور است. میلیونها کاربر روزانه با این محصول کار میکنند و هر تصمیم کوچک در طراحی، اثر بزرگی روی تجربه آنها میگذارد. وقتی چنین محصولی استانداردهای UX را رعایت نکند، نه تنها تجربه کاربر آسیب میبیند، بلکه نگاه کاربران به طراحی دیجیتال در سطح کلان هم تحت تاثیر قرار میگیرد. اپلیکیشنهایی با این سطح از گستردگی، نقش مهمی در شکل دادن به فرهنگ تجربه کاربری دارند.
برای همین باور دارم که «آپ» بیش از هر زمان دیگری نیاز دارد طراحی خود را بازبینی کند. نه فقط برای رفع چند مشکل بصری، بلکه برای تقویت سواد بصری کاربران، ارتقای استانداردهای تجربه محور و ایجاد یک الگوی درست در بازار. این محصول ظرفیت آن را دارد که تبدیل به یک مرجع طراحی شود، اما رسیدن به این نقطه نیازمند جسارت در بازنگری و توجه دقیق به جزئیات است. جزئیاتی که تجربه کاربری را میسازند یا میشکنند.
در نهایت، این مثال برای من فقط نقد یک محصول نیست، بلکه یادآوری مسئولیت طراحی در برابر کاربر است. طراحی خوب فقط زیبا بودن نیست، بلکه راهنمایی درست کاربر در لحظههای تصمیم گیری است. و گاهی یک دکمه، بیشتر از هر چیز دیگری درباره کیفیت یک تجربه حرف میزند.