مردی مغرور و سخت و زمخت با شانه هایی پهن واستوار از آن مدل های قدیمی که وقتی میخوان حرف بزنن چین به ابروهایشان میندازن و زیر چشمی زمین رو نگاه می کنن و در حالی که غبغبشان پر شده از حس مردونگی ، یه جمله میگن و تمام. تو میمونی و دردهای نگفته ای که حس کردنشان آغوش میخواد نه چین ابرو!
اونوقت تو میمونی و هزار راه نرفته ی نشناخته ی نامحسوس که باید بکار ببری تا متوجه منظورش بشی و شاید به نتیجه ی دلخواه برسی، اونم دلخواه یار زمخت نه خودت!!
من زاده ی مردی هستم که واسه خودش یلی بود و مرا علیرغم جنسیتم یل پروراند!!! منی که واسه خودم اِهن و تُلپی داشتم و دارم! و کلی آدم دور و برم هست که باورم دارن و ازم راهکار میگیرن یا حداقل مشورتی ، چیزی !! حالا تو کار خودم موندم که چطوری بتونم بعد از این همه سال با این غرور کهنه ی ماندگار که فقط حس نوستالژیش خوبه کنار بیام و زندگی عادی خودمو داشته باشم!!
من ، ابروهای چین خورده ات رو انقدر دوست دارم که دستی بکشم بهشون و مرتبش کنم و بعد بغلت کنم و بگم بریم قدم بزنیم ! نه واسه استرس ِتجزیه افکار تو که حالا این چین ابرو امروز تهش چیه؟!!
من ، تُن صدای مردونه ات رو انقدر میخوام که بهم بگی چقدر بهم میای عزیز دلم ! بعدش دستمو بگیری و بگی اینطوری میرن قدم بزنن !! نه اینکه حس ِ ترس منتهی به بی ارادگی رو در من زنده کنه!!
من دلم میخواد خودت منو بفهمی نه اینکه من هر بار و واسه هر چیزی کلی توضیح و تفسیر بدم تا بدونی من چی میخوام !! بنظرم این دیگه اسمش حرف زدن نمیشه بهش میگن شکستن غرور و التماس کردن که من اصلا این حالت رو دوست ندارم!!
خلاصه که زندگی منم دنیاییه واسه خودم!!
#فریما_محمودی
#مخاطب_خاص#حرف_دل#متن_ادبی
#نوشتن#ادبیات#نویسنده
ن