بیشتر از دوماهه اومدم دزفول. به قول شما خارج رفتهها «شوک فرهنگی» هم کم نداشتم. مثلاً تاحالا تو این ده - دوازده سالی که اینترنت ADSL استفاده میکنم، مجبور نشدم به خاطرش برم مخابرات. اما اینجا مجبور شدم برم. و تو برخورد اول شوک شدم :))
یه ساختمونه خلوت، اتاق اتاق. بدون هیچ ارباب رجوعی. برای بحث کم بودن سرعت رفتیم طبقه دوم، پیش یه آقایی که یه تلویزیون تو اتاقش روشن بود (از این قدیمیا که پشت داره)، چند تا گلدون، یه میز بزرگ با چند تا پرونده، تک و تنها. با این اوصاف دمپایی هم پاش بود احتمالاً. شکایتم رو تو تقویمش نوشت :)) حالا شما مقایسه کن با مرکز مخابرات مالک اشتر تو تهران که از جلوش رد میشدم استرس میگرفتم از شلوغی. (البته اینجا کسی هم جوابت رو درست نمیده و حتی تیکت پشتیبانیت رو جواب نمیدن، مجبور شدم تو سامانه ۱۹۵ ثبت شکایت کنم. اونو سریع پیگیری کردن).
یا وقتی دو دفعه رفتیم رستوران و کافه، هزینه سفارشها رو همون موقع سفارش باید پرداخت میکردیم. من بار اول خیلی تعجب کردم. بار دوم کنار یه دوست دزفولی بودم، گفت اینجا اینجوریه، البته خیلی هم چیز زشتیه.
اینجا آخر هفتهها بوی دود کباب و جوجه همه جا رو میگیره. میگن لرها خیلی به کباب بازی علاقه دارن. اینجا هم بیشتریا لرن.
اینجا یه دوستی گفت یه بار یه موقعیت کاری برام پیش اومد سمت شوش، ۴۵ دقیقه راه بود نرفتم. شوک سوم :)) ۴۵ دقیقه راه طولانیه؟؟!! این زمان تو تهران جزو آپشنهای یه شغل محسوب میشه.
اینجا شبا اینقدر ساکته که خوابم نمیبره. هیچ صدایی نمیاد. عادت دارم حداقل روزی یه بار صدای دعوا بشنوم. انگار امنیت رو توی سر و صدا میبینم. «مگه نمیگن امنه شهرک؟ پس چرا نه صدای دعوا میاد نه حرف، نه ماشین، نه تلویزیون نه جیغ بچه نه بلند بلند حرف زدن؟»
ما از شلوغی و بدو بدوی تهران اومدیم. از جایی که آخر هفته فقط داشتیم کارهای عقب مونده طول هفته رو انجام میدادیم. وقت تفریح نداشتیم. اینجا کسی خیلی حرص گشت و گذار نمیزنه. مسخرمون کردن که تو دو ماهی که اومدیم هم شوش رفتیم هم اهواز هم شوشتر. خیلیا دو ساله اومدن، اما هنوز اهواز نرفتن. آره ما ندیدبدید کمی استراحتیم.