فرناز بهنام نیا·۲ ماه پیشمامان عزیز رفتمامان عزیز (با سکون روی ن)، مادر مادرم بود. و خب چون مادر من معلم و شاغل بود، خیلی وقتها لای دست و پای مامان عزیز بزرگ شدیم. البته بیشتر د…
فرناز بهنام نیا·۷ ماه پیشزندگی در پایگاه چهارم شکاری دزفولآذر ماه ۱۴۰۰ ما بارو بندیلمان را عقب یک خاور ریختیم و آمدیم دزفول
فرناز بهنام نیا·۴ سال پیشما ندیدبدید کمی استراحتیمبیشتر از دوماهه اومدم دزفول. به قول شما خارج رفتهها «شوک فرهنگی» هم کم نداشتم
فرناز بهنام نیا·۴ سال پیشما درخت نیستیم؟یکی از نمادهای درخت، سکونه. ما درخت نیستیم که همیشه یک جا باشیم
فرناز بهنام نیا·۵ سال پیشبالاخره یک کتاب رو تموم کردم؛ بلبلاگر به رمانهای تاریخی علاقه دارید، خوندن این کتاب رو پیشنهاد میکنم
فرناز بهنام نیا·۵ سال پیشاز احساساتمون خجالت نکشیمماجرای احساس من به یه گربه که تریستان افسانههای خزان باعث شد مطرحش کنم