فرناز
فرناز
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

تا حالا کسی از شما ترسیده؟

چند وقت پیش که اینستاگرام را چک می‌کردم پستی بود از تذکرةالاولیا که سخت‌ترینِ کارها را گفته‌بود و یکی‌ش، سخن گفتن پیش کسیبود که از او می‌ترسی!

همان‌موقعی که حرفت هزاربار تا نوک زبان می‌آید و دوباره برمی‌گردد،

همان‌موقع که از هزار جهت، چیزی که می‌خواهی بگویی و اتفاقات قبل و بعدش را بررسی می‌کنی

و دست آخر با دهانی خشک و اضطرابی که گلویت را داغ کرده، شروع می‌کنی

(تازه اگر بالاخره شجاعت شروع را پیدا کنی!)

همان‌موقعی که مدام باید دنبال یک فرصت مناسب بگردی و هم‌زمان دلت شور نتیجه‌ی حرفت را بزند

و همان‌موقع که عاجزانه از خودت می‌پرسی آیا این حجم از تشویش پیش این آدم، برای هر حرکت یا حرف کوچک، حق تو بود؟

بعد یاد حرف یکی از دوستانم افتادم که گفته‌بود «کلمه‌ی مؤمنون از اَمْن می‌آید و آدم امن کسی است که دیگران در روی زمین، از اونترسند»

یعنی راه که می‌رود، حرف که می‌زند، نگاهت که میکند دل تو نریزد

و در یک جمله اینکه مجبور نباشی در حضور او برای هرکاری، هزار بار «احتیاط» را هجی کنی

حالا با این حساب چند نفر ما مؤمنیم؟

پیش آمده که در موقعیت‌هایی از زندگی، کسی از ما بترسد؟

مثلا شده وقتی کسی با ما حرف می‌زده، کف دستش از اضطراب عرق کرده باشد یا انگشت‌هایش را در جیبش به همدیگر فشار داده‌باشد؟

ما در چشم چه کسانی مؤمنیم؟

چه کسی همیشه در چشم ما مؤمن بوده؟

البته اینکه این امنیت برای چه کسانی و در چه موقعیت‌هایی ایجاد می‌شود هم خودش یک بحث جدا می‌طلبد.

ترسمؤمنآدم امن
دوست‌دارم این‌جا از چیزایی که تو ذهنم می‌گذره بنویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید