F.x.x
F.x.x
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

انتظار و غم

تنها می‌دانم که غمگینم.
آنقدر غمگین که می‌‌خواهد تمام را در خواب ببیند‌.
دیگر چیزی ذهنم را مشغول نکرده. هیچ.

می‌شود علتش را فهمید. نگذاشته اند کاری را که دوست داری انجام دهی، نشده است. و حالا باید فقط منفعلانه گذر کنی. منتظر باشی.

همچنان مسیر قطع ارتباط. نمی‌خواهم کسی را ببینم. تا خمودگی به سر برسد. در حال حاضر فقط یک چیز مرا خوشحال می‌کند. خوب نیست؟ بالاخره راه لذت بردن را در این دوره از زندگی را فهمیدم.

گاها فریاد می‌زنم ؛ من، من نیستم! لازم نیست بشنوند. تنها دل خودم را آرام می‌کنم. انتظار خیلی سخت است. چطور نبود یک تکه بر ناپدید شدن تکه های دیگر اثر می‌گذارد؟ دوست دارم تجربه‌ای جدید داشته باشم از دیدن.

مثل کشیدن یک قلم فلزی روی کاغذ کاهی، روان و زیبا. متین و پایدار. و این‌چنین؛ تکیه کرده به خود.





دلنوشته
در نوشتن صفرم. اما برایم راهی است برای آرامش موقتی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید