گویی زندگی حقیقت ندارد
زمان وجود ندارد
گذشته حال آینده وجود ندارند
و من یا هرکس دیگری، در حال طی کردن کتاب قصه زندگی خودش است.
تا ابد با ترسی پنهان.
هر کس تلاش میکند ذهن خود را آرام کند.
گریز از سوال ها.
مدفون کردن حیرانی ها.
وجود موجودی مثل انسان، قطعا باعث تداخل نظام های طبیعت میشد.
پس چرا هستیم؟
ما ... چرا هستیم؟
ما ... رها شده ایم؟
پس این چرخه های تکراری، برای چیست
این تولد ها و مرگ ها ...
داستان ها...
چرا باید تکرار شوند...
فراموش شوند ...
خاکستر شوند...
و هیچ...