سوال "این چیزیه که میخوای؟"، میتونه هر تصمیمی رو با شک همراهکنه.
برای اینکه بتونیم یه پله نزدیکتر بشیم به جواب این سوال تو هرحیطهای، خوبه که یه نکتهای رو باهم مرورکنیم:
تو کتاب "مدیریت بازاریابی" کاتلر، میگه مشتری (تو بخون آدما) ۵ نوع نیازدارن:
۱. نیاز بیان شده: مثلا طرف میاد میگه من یه ماشین ارزون میخوام.
۲. نیاز واقعی: مشتری ماشین ارزون نمیخواد. درواقع ماشینی میخواد که هزینهی نگهداریش کم باشه.
۳. نیاز بیاننشده: خدمات پساز فروش ارزون ازطرف خودروساز.
۴. نیازهای رضایتآور: مشتری دوستداره یه سیستم رهیاب هم فروشنده براش نصبکنه.
۵. نیاز پنهان: مشتری دوستداره به دوستاش ثابتکنه یه خرید خوبداشته.
حالا اگه فروشنده فقط به نیاز بیانشده جواببده، ممکنه نه تنها مشتریشو راضینکنه بلکه بدتر شاکیام بشه.
پس ما به عنوان یه آدم ممکنه نیاز به بستنی داشته باشیم، چون حوصلهمون سررفته! بعد بستنی رو بخوریم ولی باز راضی نشیم چون حوصلهمون هنوز سرجاش نیومده و حتی شاکیتر بشیم چون خود شِکر تو میزان افسردگی و حوصله و اینحرفا اثرداره!
تو کانال تلگراممون گفتم که یه مدت یه رژیم غذایی سالم داشتم که شکر توش کم بود و واقعا احساس میکردم حالم چقد بهتره!
پس چکارکنیم؟ از کجا بفهمیم واقعا این چیزیه که میخوایم یا نه؟
حالا بریم یه پله عقبتر:
ما نیازهای مختلفی داریم که از بچگی تو کتاب اجتماعی یادگرفتیم: خوراک، پوشاک، مسکن، آموزش، تفریح و... خلاصه چیزایی که برای بقا لازمن!
اما یه خواسته هم داریم. خواسته چیه؟ راهی که ما برای برطرفکردن نیاز به ذهنمون میرسه.
اغلب فقط همین خواستههه به عنوان راهکار میاد تو ذهنمون. مثل همون بستنی، من نیاز به تفریحدارم پس باید بستنیبخورم!
اما این خواسته همون گرگه است درلباس میش :) واقعا گول زنندهاست. درواقع همون نیاز بیان شدهاست! که اگه بهش برسی هم حل نشده ممکنه شاکی بمونی. چون "یکی از راهکار" و به عنوان "تنها راهکار" دیدی و حتی چک هم نکردی که آیا این راهکار واقعا کارایی داره یا نه.
اگه ما یه لحظه صبرکنیم و بتونیم تشخیصبدیم نیاز پشت این خواستهامون چیه، رضایتمون از زندگی بالاتر میره. مثل مشتریای که به نیازهای پنهان و رضایتدهندهاش توجه شده!
چطوری؟
فرضکن حوصلهات سررفته و دلت بستنیمیخواد و نداری. اینطوری این بستنیه میره رو مخت و مدام باید به این فکرکنی اگه بستنیداشتی چقد زندگیت بهتر بود!
حالا فرضکن به محض اینکه فهمیدی دلت بستنی میخواد، یه لحظه مکثکنی و از خودت بپرسی "چی شده که دلم بستنی میخواد؟ گرسنهامه یا حوصلهام سررفته؟ اضطرابدارم یا..."
(درواقع اون نیازای اساسی رو چککنیم ببینیم کدومش نقضشده)
و بعد که نیاز اصلی رو پیداکردیم میتونیم براش یه راهکار دیگه بجز بستنی پیداکنیم.
مثلا من مضطربم پس فکرمیکنم نیاز به پرخوری دارم، (درصورتی که نیاز به آرامش دارم)
خب اینجا خوبه فکرکنم چی مضطربم کرده؟ دیگه با چه راههایی میتونم به خودم آرامشبدم؟ کدوم راهکار الان در دسترسمه و....
۱. این باعث میشه تو بنبست راهی که توان رسیدن بهشو نداریم، معطل نشیم.
۲. احساس اختیار و توانمندی داشته باشیم بجای قربانیبودن.
۲. نیازمون بی پاسخ نمونه.
۳. مشکلمون رو ریشهای تر حلکنیم.