هر وقت با خود انسانی را در حال شادی کردن، با لبخندی بر لب میبینم از خود می پرسم: چگونه می توان شاد بود؟
چگونه می توان شاد بود در دنیایی که انسان ها یکدیگر را برای قدرت خون دیگری را می ریزند، برای ثروت یکدیگر را به بردگی می گیرند و برای لذت دل یکدیگر را می شکنند؟
چگونه می توان شاد بود در دنیایی که مردمش ادعای عاشقی می کنند ولی وقتی نیازشان پایان یافت یکدیگر را تنها می گذارند؟
چگونه می توان شاد بود در دنیایی که هر انسانی ادعای حقیقت را می کند ولی در آخر فقط دیگری را گمراه می کند؟
چگونه می توان شاد بود وقتی انسان ها برای مرگ کوچک حیوانی بانگ می زنند و در برابر مرگ هزاران کودک سکوت می کنند؟
چگونه می توان شاد بود در دنیایی که انسان های کم فهم راحت می زیستند ولی کسانی که به دنبال حقیقت می روند به جنون کشانده می شوند؟
چگونه می توان شاد بود وقتی مردمی را میبینی که حقیقتی را نمی دانند ولی شاد زندگی می کنند؟
چگونه در دنیایی می توان شاد بود که مردمش برای لذتی کوتاه مدت، حاضر به آزار، قتل و کنترل اذهان دیگران هستند؟
چگونه می توان شاد بود درنیایی که هیچ چیز در آن کامل نیست ولی انسان همیشه به دنبال بدست آوردن چیزی بی نقص است با اینکه هیچگاه آن را نمی یابد؟
چگونه؟
چگونه؟
چگونه...
