یکی از اشتباهاتی که خود من زیاد کردم این بود که فکر میکردم "قیمت گذاری محصول" به "قیمت تمام شده محصول" خیلی مرتبطه. در حالی که cogs فرع قضیه است. مهمترین عامل قیمت گذاری، پتانسیل فروشیه که تولید میکنه و افزایش درآمدی هست که تغییر مدل قیمت قیمت گذاری باعث میشه.
این مورد حتی در بیزینسهای آفلاین هم دیده میشه. رستورانها درصد سود روی غذاهاشون حدود ۲۰٪ هست اما درصد سود روی نوشابه و نوشیدنیها حدود ۲۰۰-۳۰۰٪ هست. چرا؟ چون اینطوری قیمت فاکتور نهایی بیشتر میشه به ازای هر نفر تا زمانی که نوشیدنی رو ارزون بدن و غذا رو گرونتر عرضه کنند.
هتلها بر اساس خرج هر اتاق قیمت گذاری نمی کنن، بر اساس "شانس پر بودن" در هر ماه قیمت گذاری می کنن. ۹۸٪ زمان اتاقهای هتل ها در مجموع خالی هست، اما همون ۲٪ باید بقیه رو کاور کنه.
و یا مثلا Ryan Air (بزرگترین هواپیمایی اروپا با بلیتهایی که از ۱۰ یورو شروع میشه) نمیتونه قیمت مشابه هواپیماییهای امارات و قطر بده و بعد با اونا رقابت کنه، نه اینه نتونه اون کیفیت رو برقرار کنه، بلکه با انتخاب یک مخاطب دیگه (مسافران دنبال بلیت ارزون ولی با تعدد زیاد سفر)، تونسته قسمت دیگهای از مارکت رو مال خودش کنه که بقیه نادیده گرفته بودند.
به همین ترتیب، در SaaS ها و یا سایر پلتفرمها، هزینه تمام شده معیار چهارم یا پنجم هم نباید باشه. قیمت این سرویسها باید بر اساس فرصت جدید باشه. این قیمت کدام مشتری رو میخواد جذب کنه و چرا این قیمت گذاری براش مهمه؟
و از همه مهمتر، این قیمت گذاری چه فرقی رو بین رقبا میرسونه؟