ویرگول
ورودثبت نام
زینب فرخی
زینب فرخی
خواندن ۱ دقیقه·۱۱ روز پیش

یک روز با زینب در مسیر کانون ایران نوین

منظره زیبا
منظره زیبا


بیشتری چیزی که در طی مسیر می‌بینم، راننده تاکسی‌های خسته و بداخلاقی هستن که حوصله هیچ مسافری رو ندارن. این بین اگه یه کدومشون بهم لبخند بزنه یا صبح‌بخیر بگه، روزم شادتر می‌شه.

از پارک وی که پیاده به سمت کوچه مهناز میام، اولین چیزی که باهاش روبه‌رو می‌شم، ساختمان بانک سامانه. هربار یادم می‌افته این‌جا اومدم مصاحبه ولی بعدش اصلا خوشحال نبودم.

یه کم که جلوتر می‌رم، بوی شیرینی و نون تازه هوش از سرم می‌بره و می‌فهمم که به خشکبار تواضع رسیدم. هربار که به این نقطه از مسیر می‌رسم، با خودم می‌جنگم تا یه نون خامه‌ای بزرگ رو اول صبحی نخرم.

یه کم که جلوتر می‌رم، کافه لوترا رو می‌بینم و بوی خوب قهوه رو استشمام می‌کنم. هربار با خودم می‌گم کاش یه روزی انقدر پولدار باشم که هر صبح قهوه و کروسان بخرم و هیچ آسیبی به وضعیت مالیم نرسه.

بعد می‌رم جلوتر و می‌رسم به یه مغازه که صبحانه‌های خیلی خوبی داره. هربار با خودم می‌گم یه دفعه زودتر از خونه راه می‌افتم تا بیام این‌جا و صبحانه املت بخورم ولی هیچ‌وقت نمی‌تونم از خوابم بزنم.

تیر خلاصی آخر، کبابی نزدیک شرکته که از همون سرصبح، بوی کباب کوبیده‌اش کل ولیعصرو پر می‌کنه. دائما در حال برنامه‌ریزیم که یه روزی از این جا کباب بگیرم و ببرم خونه تا با امیرحسین شام بخوریم.

البته توی این مسیر جاذبه‌های دیگه‌ای هم هست ولی خب من عاشق غذام و اینا به چشمم بیشتر میان!

این قسمت که تموم می‌شه، یواش یواش تابلوی کانون ایران نوین رو می‌بینم که اصلا برام تکراری نمی‌شه و هربار با دیدنش ذوق می‌کنم.

در نهایت، سلام ایران نوین و سلام یه روز شلوغ دیگه...

ایران نوینمارکتینگروزمرهمحتواکانون ایران
نویسنده و اهل هنر https://zil.ink/zeinabfarrokhi
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید