چند روز میشه که گچ دستم رو باز کردم که شکستگی بدی روی بازو داشتم و خیلی از برنامه ها کارهایی که داشتم رو به مدت چند ماه مختل کرد.
گاهی ما فکر میکنیم که تا ابد ما وقت داریم ولی اینکه دوباره بتونیم این صفحه ای که هر روز باز میکنیم و میخونیم و گاهی هم تلاش داریم که چیزی بنویسیم رو ممکنه هیچ وقت دیگه باز نکنیم.
زمان در اینده ای که نیومده این قدر کش دار و طولانی می بینیم و زمانی که ازما رفته رو خیلی کوتاه میشماریم این خودش نشون میده که ما با یک خطا شناختی در حوزه زمان روبرو هستیم.
گاهی حادثه ای که پیش میاد کلا مسیر زندگی رو تغییر میده تو دیگه ادم قبلی نمیشی و این مساله برای من هم اتفاق افتاده شاید در ظاهر کمی درد کشیده باشم و کمی هم زمان زیادی رو استراحت کرده باشم با تمام این حرف ها ولی خودم رو که نگاه میکنم می بینم مثل قبل نیستم و دارم متفاوت فکر میکنم.
وقتی که درد داری حال خیلی اهمیت داره یعنی اینکه تلاشت به این هست که حالت وضعیت بهتری پیدا کنه.اولویت های اینده رنگ میبازند و گذشته رو جز به مرور اتفاقی که برات افتاده به چیز دیگه ای فکر نمیکنی.
بهرحال برگشتم با این حال که دستم خیلی اوکی نیست برای تایپ کردن ولی خوشحالم برگشتم و دارم مینویسم.جالب این هست که خیلی تلاش کردم که از این برنامه های تبدیل صوت به کلمه استفاده کنم ولی خیلی خوب نبود برای من شاید این جور نوشتن خودش مثل یک مدیتیشن هست که ذهنت با دستات هماهنگ میشه و میتونی بنویسی.روی خط به خطی که می نویسی بهتر میتونی فکر کنی.
دوست دارم برگردم روی ریل به قول جادی وقتی چرخی نمیچرخه مهم این هست که اروم اروم تلاش کنی که اون رو بچرخونی بعد دور میگیری تلاشم این هست بقیه ترجمه کتاب رو روزهای دیگه در این صفحه منتشر کنم