بازنمایی موزه در ادبیات داستانی ایران رخداد نامکشوفی است. در ادبیات ایران نه موزه همایونی کاخ گلستان به عنوان اولین نهاد موزهای در ایران جایگاهی داشته، نه از تبلور گفتمان باستان گرایی پهلوی اول در ساحت موزه ملی ایران خبری هست و نه از موزه هنرهای معاصر تهران به عنوان آخرین شمایل گفتمان تجدد فرهنگی نوظهور دوران پهلوی دوم. لوکیشن موزههای ایران هیچگاه در ادبیات رسمی و حتی غیر رسمی ایران شخصیت مستقل و قابل بررسی نداشته است. هرچند در سالهای اخیر و با ظهور رویکردهای نو در ادبیات داستانی و شهرنویسی و خاصه رمانهای شهری، اجزای کالبدی شهری مثل خیابانهای خاطرهانگیز، سینماها و ... در داستانها بازنمود داشتهاند، اما تاکنون موزهها چندان در این بساط جایی نداشتهاند.
رمان «تهرانیها» اثر امیرحسین خورشیدفر در این ماجرا استثناست. این رمان که در سال ۱۳۹۶ توسط نشر مرکز چاپ شده، موزه هنرهای معاصر تهران را در روند رمان یک شخصیت مکانمند در تهران تعریف و توصیف میکند. هر سه شخصیت اصلی رمان یعنی شاپور صبری، بیک رادشم و رحمت حق وردی به گونهای با دنیای هنر در ارتباط هستند. بیک رادشم سرپرست یک گروه راک موسیقی قبل از انقلاب، رحمت حقوردی تحصیل کرده خارج از کشور که حالا برای ساخت یک انیماتور از داستان «منطق الطیر» به ایران بازگشته است و «شاپور صبری» هنرمند نقاشی که در دهه هفتاد شمسی به فعالیت هنری میپردازد. شاپور صبری مخاطب یک فرهنگ دولتیست. ساختاری که در دهه هفتاد شمسی نبض هنر و رویدادهای فرهنگی را در دست دارد. بالطبع کلید موزه هنرهای معاصر تهران و موزه های دیگر نیز دست چنین سیستمی است. شاپور صبری در چنین سالهایی خود هم تولیدکننده هنری و هم مصرف کننده هنریست. هم در صف جشنواره فیلم فجر میایستد، هم مجله فیلم میخواند، تدریس میکند و هم اثرش در دوسالانهٔ نقاشی از دیوار موزه آویزان میشود.
موزه هنرهای معاصر در رمان تهرانیها، نه آن موزه صرفا حاصل از تجسد مدرنیزاسیون نامتوازن دوران پهلوی دوم است که به شکلی نمادین افتتاحش همزمان با پایان یک نظام قدرت شد و نه آن موزهای که در دهه شصت زمزمهٔ تغییرکاربری آن مطرح میشد و نمایشگاهها اغلب در هیئتی ایدئولوژیک و درجهت آرمانهای انقلاب اسلامی و در قالب هنر انقلاب و سپس هنر جنگ برگزار میشد. موزه هنرهای معاصر در رمان تهرانیها یک مکان خاطره است. پیر نورا در کتاب «مکانهای خاطره» مینویسد:«مکانهای خاطره شامل آرشیوها، کتابخانهها، جشنها، دایره المعارف ها و موزهها است» به عقیدهٔ پیر نورا مکانهای خاطره حامل تاریخ چندصداییست. نوعی از تاریخ فکری که در آنها فریز شده است. چنانچه موزهای که توسط محمدرضا پهلوی به نشانهٔ تجدد فرهنگی افتتاح میشود، چند سال بعد با خطر تعطیلی یا تغییرکاربری مواجه میشود و چند سال بعد به محفل نمایش تبلیغات آرمانهای انقلابی در قالب هنر انقلاب و جنگ و یا هنر اسلامی تبدیل شده و یک دهه بعد، معبد هنرمندان روشنفکر میشود.
موزهٔ توصیف شده در رمان حتی آن موزهٔ تحول یافتهٔ دوران اصلاحات نیست. سالهای اول دهه هفتاد شمسی همزمان با دوران «سازندگی» ظرف زمان توصیف موزه در رمان است. سالهای پس از جنگ ایران با عراق، رونق دوباره دانشگاهها و سایه افکندن فرهنگ دولتی بر فعالیتهای هنری. در این سالها بود که موزه دوباره تصمیم به برپایی بینالها و دوسالانهها گرفت. شاپور صبری شخصیت رمان تهرانیها در چنین سالهایی به این موزه رفت و آمد دارد. شاپور را میتوان یک «موزهرو» معرفی کرد. موزه رو در کالبدی شبیه به «فلانور» یا «پرسه زن» که مشتق یافته از نظریهٔ شارل بودلر است. بودلر در مقالهٔ «نقاش زندگی مدرن» مینویسد:«هنرمند خود را در سیالیت لحظه حال غوطهور میکند، تا بهترین کیفیتهای دوران مدرن را بازنمایی کند». شاپور صبری هم در این رمان، کیفیت خاصی از «موزهرو» بودن در دوران مدرن را نمایان میکند. کیفیتی که طی آن حتی قدمزدن در مارپیچ موزه هنرهای معاصر به مثابهٔ یک کارکرد آیینی تلقی میشود. موزهٔ توصیف شده در بخشهایی از رمان بیشباهت به یک مکان آیینی هم نیست:« این درگاه ورود به معبد هنرمندان است». موزه، در این جمله به مثابهٔ یک معبد والامقام معرفی میشود. معبدی که در آن شاپور به تعادل معنوی و کشف و شهود میرسد. در چنین معبدی کافه تریای موزه میزبان دیدارهای هنرمندانهاست. موزه به پیشواز آغاز شکوهمند خود پس از سال ۱۳۷۶ رفته است. موزهای که در قالب یک اندام شهری در تهران پرهیاهو سرکوب میشود. به گفتهٔ میریام هنسن، این نقاط در چشمانداز شهری به تمثیلهایی فضایی از گذار زمانی یا تحول تاریخی تبدیل میشوند. تحول یا گذاری که انبوههٔ متراکمی از معانی را در خود نهفته دارد و همزمان غریب و آشناست، محل تلاقی گذشته و آینده، تاریخ و افسانه، میل و فقدان، و حافظهٔ فردی و ناخودآگاه جمعی است. در جملهای از رمان میخوانیم :« روشنایی فراگیر میشود» روشنایی سیاسی، روشنایی فرهنگی و هنری در دهه هفتاد شمسی ایران یا روشنایی در زندگی شخصی شاپور صبری به عنوان یک آرتیست مفلوک ایرانی؟
شاپور صبری به عنوان یک «موزهرو» اثر معروف ماده و فکر یا حوض روغن «هاراگوچی» در موزه هنرهای معاصر را میشناسد. این شناخت به حدی است که خاموشی تنها نورافکن حوض روغن برای او تبدیل به یک مسئلهٔ بزرگ میشود. او در لحظاتی از داستان عشق را در موزه مییابد. در جایی که حتی نور ساطع شده از تن خودش را در برخورد با دیوارهای معروف بتنی موزه میبیند. نویسنده، طنین قلب شاپور صبری عاشق پیشه را در دالانهای تاریک موزه با چنین سوالی مطرح میکند :«طنین قلب موزه یا قلب زمین؟»
شاپور صبری گاه حتی فراتر از یک «موزهرو» در قالب «سینهفیلیا» (عشق سینما) در صف جشنوارهٔ فیلم فجر ظاهر میشود. با پیروی از این ایده و مفهوم و وقت گذرانی شاپور در موزه، میتوان مفهوم «موزهفیلیا» (موزهدوستی) را در مورد او طرح کرد. فیتیشیزه کردن جزئیات یک موزه از اشیا و آثار تا معماری و دیگر. تا جایی که در قسمتی از رمان ته بلیت قدیمی موزه هنرهای معاصر از کیف شخصیت داستان به زمین میافتد. گویی جذابیتی مهیب و اغواگرانه در ذات این موزه وجود دارد که فرد « موزهرو» را به سمت یادگاری بردن از موزه یا یادگارشدن اثرش در موزه یا خاطرهسازی در موزه پیش میبرد. از این جهت باید شاپور صبری را به عنوان تنها شخصیت «موزهرو» داستانی ادبیات ایران شناخت که در رمان «تهرانیها» دچار موزهفیلیا شده است.