فرزانه مجتهد | غیب‌گوی سبز
فرزانه مجتهد | غیب‌گوی سبز
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

استراتژیست محتوا یا نقاش ساعت‌ها

ساعت‌ها را رنگ می‌زدم
ساعت‌ها را رنگ می‌زدم


چهارده سال پیش در چنین روزهایی، علم، منطق و حتی خواب‌های بی‌سرو ته خودمان هم، به من و دو تا از عزیزترین‌هایم (و البته بقیه خانواده) اعلام کرد که قرار است؛ زندگی‌مان با وقوع اتفاقی ترسناک، سرد، غیر قابل باور، بی‌رحمانه و گریزناپذیر تغییر کند.

من و دو تا از عزیزترین‌هایم اما باور نکردیم، یعنی توان باور کردنش را نداشتیم. کمی با علم و منطق بحث کردیم، آنها بر اساس روحیه‌ی خشک و جدی‌شان خیلی زود جوابمان کردند.

بعد رو آوردیم به ۱۲۴هزار پیغمبر، ۱۴ معصوم و تمامی امام‌زاده‌هایی که تا به آن لحظه شناسایی شده بودند. ما برای آنها تولدهایی مجلل معروف به مولودی گرفتیم با تمِ سبز، بر سر میهمانان شکلات پرت کردیم، سر در خانه‌هایمان را چراغانی کردیم، آداب دعا، التماس و زاری را به جا آوردیم و هر جا ‌رفتیم کوله‌باری از کتاب‌هایی قطور، مملو از کلماتی عربی بر دوشمان حمل کردیم. نامشان را مدام زمزمه کردیم و نماز خواندیم، نماز معمولی که نه... از آن نمازهایی که با خط ریز در حاشیه‌ی همان کتاب‌های قطور توصیفشان آمده است. جان کندیم بلکه آنها راهی جلوی پای ما بگذارند. غافل از اینکه فرآیند کاری این عزیزان دقیقا شبیه به سیستم بیمه تکمیلی S.O.S بود، یعنی با اولین درخواست ما، آنها زندگی‌مان را اسکن کردند و پس از بررسی و مشاهده‌ی آن اتفاق ناجور در طالع‌مان، پرونده‌مان را قبول نکردند. ناگفته نماند رفتارهای قبلی ما، در شنیدن پاسخ منفی از آنها بی تاثیر نبود. آنها کسانی را همراهی می‌کردند که در زمان آرامش و خوشی‌ هم برایشان تولد بگیرند.

من و دو تا از عزیزترین‌هایم اما از پا ننشستیم، بدون هیچ خجالتی سراغ دوستان سرکتاب باز کن، فال‌گیر و دعانویس رفتیم.

روزی پیش چشم‌هایم شفاف می‌شود که با پرایدی سفید، بزرگراه شیخ فضل الله را پشت سر می‌گذاشتیم و بلند گریه می‌کردیم، آن روز قرار بود خانمی به کمک شمعی سوزان از آینده برایمان بگوید. ما جیب‌هایش را پُر می‌کردیم تا او، آن اتفاق را از کتاب سرنوشت‌مان پاک کند، ما حاضر بودیم همه‌ چیزمان را فدا کنیم تا آینده را بی‌اتفاق سر کنیم.

اما او قرار نبود چیزی را حذف کند، فکر می‌کرد دختری نوزده ساله با چهره‌ای مغموم مثل من، حتما دلش می‌خواهد شمع سوزان، از پسری با چشم‌هایی مهربان برایش بگوید که در نامش میم دوبار تکرار می‌شود.

اما من چهره‌ی سرد و یخی‌ام را برایش رو کردم، سریع حرفش را عوض کرد و گفت روزهای پر نوری را می‌بینم که تو ساعت‌هایش را رنگ می‌کنی برایشان اسم انتخاب می‌کنی و مسیر راهشان را کنترل می‌کنی. گفت تو همیشه در حال برنامه‌ریزی خواهی بود.




نفهمیدم چه گفت، روزها گذشت، اتفاق سرد افتاد، زندگی ما تغییر کرد و حفره‌ای بزرگ درقلب‌مان به جای گذاشت و ما هنوز باور نکردیم.

امروز که داشتم‌ برای ساعت‌های روزهای آینده تعیین تکلیف می‌کردم، استراتژی‌ که چیده بودم را خلاصه برایشان توضیح می‌دادم، رنگشان می‌کردم و تاکید می‌کردم آینده کسب‌وکاری به عملکرد آنها وابسته است و نباید از برنامه عقب بمانند... یاد اردیبهشت چهارده سال پیش افتادم، وقتی همه‌ی دنیا، من و دو تا از عزیزترین‌هایم را جواب کرده بود و شمعی سوزان کنار گوشم گفت، قلبت سوراخ می‌شود ولی تو کنترل ساعت‌ها را به دست خواهی گرفت.

با خودم فکر کردم باید همین حالا لینکدینم را آپدیت کنم و به جای استراتژیست محتوا داخل پرانتز فریلنسر، بنویسم: نقاش ساعت‌ها، با قلبی سوراخ، داخل پرانتز فریلنسر و فارغ التحصیل آکادمی معتبر شمع سوزان.

استراتژیست محتواتولید محتواتقویم محتوااستراتژی شبکه‌های اجتماعیلینکدین
که نوشتن یادم نره!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید