"من علیرضا بنیجانی اینجا از تاریخ حرف میزنم. از گذشتهای که اگه بدونیم میتونه حال و آیندهمون رو بهتر کنه."
یکی از پادکستهایی بود که علی بندری معرفی کرد، رفتم ببینم چه خبره...
کاورش جذبم نکرد و راستش صدای پادکستر رو هم دوست نداشتم، حس میکردم بریده بریده حرف میزنه و انگار مخاطب براش یک بچه کلاس اولیه که داره دیکته مینویسه.
موضوع چی بود؟ تاریخ. موضوع مورد علاقهم نبود، پس رهاش کردم
رهاش کردم تا کمتر از یک ماه پیش و این بار پیوسته گوش دادم تا همین امروز صبح که بیستمین اپیزود هم تموم شد. دروغ نگم حدود نیم ساعتی از داستان آزتکها باقی مونده، اما مابقی اپیزودها حتی اون قسمتهایی که داره میگه از کجا میتونیم به پادکست گوش کنیم رو هم شنیدم.
جریان چی بود؟ اول اینکه من تغییر کردم، نگاهم به تاریخ و همینطور به میزان زحمت ساخت پادکست تغییر کرده، صبورتر شدم و دوست دارم فرصت بدم به آدمها و به خودم.
دوم اینکه پاراگراف هم تغییر کرده، وقتی پشت سر هم اپیزودهارو گوش دادم، جدا از موضوعشون، از تغییرات پادکست و پادکستر غرق لذت شدم و مشتاقتر به شنیدن بقیهش، این تغییرات و ویژگیهای خوب چیا بودن؟
یک: علیرضا بنیجانی یواشیواش محکمتر حرف زد، ترس صداش ریخت و شنونده رو همراه کرد.
دو: اون وسطا فهمیدم حدود هشت سال سابقه کار پژوهشی داره و حس اعتماد بیشتری گرفتم.
سه: کمی جلوتر موضوعی رو برای شرکت در یک مراسمی انتخاب کرده بود که دیگه واقعا خوشحالم کرد، مختصر و مفید اما با جون و دل از نحوه انتخاب منبع برای پادکست و تنظیم متنش گفته بود.
چهار: همیشه، مثل علی بندری میگه تا ابد شنیدن این پادکست رایگانه اما اگر دوست داشتی کمک کنی فلان راه هست. برعکس بعضی از پادکستهای دیگه که عرق شرم مینشونن روی پیشونی آدم، هی میگن ما گوشه چشمی داریم به کمکهای شما، یاد اونهایی میفتم که تو بیآرتی میومدن آهنگ میزدن و آواز میخوندن اگر پول نمیدادی فحش میدادن بهت جلو بقیه.
پنج: حواسش به تمام پادکستهای فارسی هست، اونقدر گفت که برای ادامه راه پادکستها برای پادکسترا کامنت بذارید تا حالشون خوش شه، که من رفتم برای تمام پادکستهای محبوبم کامنت گذاشتم.
شش: داستانگویی پادکست خیلی خوب شده، نقاط شروع جذاب و هیجانانگیزن، به موقع مطالب مرور میشه و منِ کم حافظه، حالا خیلی چیزا از تمدنها میدونم. آهنگها به موقع میان و خیلی به قصهها نزدیکن، تصویرسازی خیلی برام راحتتر شده.
هفت: در توضیحات پادکست نوشته: تاریخ مثل قصهست، قصهها کمک میکنن ما عمیقتر زندگی کنیم، ضمن اینکه نیم فاصله رو رعایت کرده و روی اعصاب من نرفته واقعا درست گفته، به عمقِ زندگیِ کمعمقِ من خیلی اضافه شده، دیگه خندهم میگیره وقتی یکی از دوران هخامنشی چهار تا فکت اینستاگرامی میاره و فکر میکنه چه خبره یا اصلا اگر کسی به خودش بگه اشرف مخلوقات فشارم میفته. این عمق واقعا عمیقه اینجا نمیتونم توضیحش بدم.
حالا من مطمئن نیستم دونستن این گذشته، حال و آیندهم رو بهتر میکنه یا نه، چون خیام و پاراگراف رو با هم دارم مصرف میکنم، همهش تو یه حال "که چی؟ " خاصی گیر کردم:
چون چرخ بکام یک خردمند نگشت
خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
چون باید مرد و آرزوها همه هشت
چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت