بادام
نوشته ی ون پیونگ سون
ترجمه ی ملیحه فخاری- نشر کتاب مجازی
داستان در مورد پسر بچه ایه که یه اختلال عصبی داره که نمیتونه احساسات رو تشخیص و پردازش کنه. یه جورایی زندگیش از لحاظ احساسی مثل یه رباته.
این بچه با مادر و مادربزرگش زندگی میکنه و کلا داستان مشکلاتیه که داره و اتفاقایی که براش میوفته.
نظر من در مورد کتاب:
دلیل اینکه این کتاب رو گرفتم، این بود که خلیییی توی اینستاگرام و کتابفروشیا دیده بودمش و خیلیییی پرفروش و ترند شده بود. برام جالب بود بدونم داستانش چیه که انقدر معروف شده.
اما از وقتی که شروعش کردم انقدررررر ناامیدم کرد که اصلا مونده بودم مشکل چیه که من نمیتونم درک کنمش!
چرا انقدر دوسش ندارم!
کتابش خیلی کم حجمه ولی برای من خوندنش خیلی طول کشید و انرژی بر بود واقعا.
موضوعش برام جذاب بود اما به نظرم اصلا خوب نوشته نشده بود. خیلی سطحی و انگار یه گزارش توی روزنامه بود.
شاید چون قبلش کتاب خواهر خوب رو خونده بودم و اونم شخصیت کتابش سندرم آسپرگر داشت و یه جورایی یکم شبیه بود تم کلیشون، اما اون انقدرررر جذاب و عمیق و گیرا نوشته شده بود که واقعا بادام برام تجربه ی تلخی شد!
دلایلی که کتابشو دوست نداشتم؟
1)خیلی نثر بدی داشت. سطحی و روزنامه طور و خیلی سخت خوان بود.
2)شخصیت پردازی کتابش خوب نبود. اصلا نتونستم با هیچکدوم از شخصیتا دوست بشم و بشناسمشون.
3)کتابش تضاد داشت برام. با اینکه این پسر بواسطه ی بیماریش نمیتونست احساسات رو حس بکنه، یه جا نوشته بود که بخاطر یه موضوعی احساس نگرانی میکرده! خب این الان چی شد پس!!
4)حس کردم اصلا به این موضوع بیماری پسر دقیق نپرداخته بود. یه جورایی صرفا نویسنده انگار میخواسته یه موضوع جنجالی و پر سر و صدا پیدا کنه و درباره اش بنویسه و چه موضوعی بهتر از اختلالات روانی!
در کل به نظرم کتابی بود که اصلا نپسندیدم و از خوندنش هیچ لذتی نبردم :)
تیکه هایی از کتاب
هیچ انسانی نیست که نتواند نجات پیدا کند، جز افرادی که از تلاش برای نجات دادن دیگران خسته می شوند.