هنوز پس از سالها زندگی کردن، نمی دانم که روز تولدم باید خوشحال باشم یا ناراحت؟!
بودن، وجود، حیات و زندگی نعمتی است بی بدیل. این را میدانم.
اگر عدم بودم، اگر هرگز نبودم، اگر از نعمت وجود بی بهره بودم، اگر متولد نشده بودم و به این دنیا نیامده بودم،
هرگز زیبائی ها و شگفتی های وجود را نمیدیدم. هرگز سیر تکامل و شدن را، حرکت و تلاش و زندگی را تجربه نمی کردم.
هرگز فرصت نمی کردم، از کودکی کم توان به انسانی با توانایی های زیاد تبدیل شوم. یک سیر صعودی و پرتلاش.
هرگز معجزات الهی را در مسیر خلقت، پیدا نمی کردم.
هرگز زیبائی های زمین را نمی دیدم.
هرگز فرصت پیدا نمی کردم رشد یک کودک را ببینم.
فرصت نمی کردم خلق و ایجاد و ساختن را ببینم.
فرصت نمی کردم آدم های خلاق، آدمهای مهربان، آدمهای موفق و آدمهای خاص را ببینم.
فرصت نمی کردم خودم چیز زیبایی بسازم و از ساختنش لذت ببرم.
نمی توانستم مهربانی کنم ، لطف کنم و لبخند کسی را ببینم و لذتش را نوش کنم.
و فرصت عبادت و صحبت با خالقم را هم پیدا نمی کردم.
اما از طرفی،
در این روز همیشه غمی درسینه دارم،
غم از اینکه ایام سپری شده چگونه گذشته؟
آیا ثمری داشته یا نه؟
تحقق کدامیک از آرزوهایم را دیده ام؟
تا چه حد در زندگی موفق بوده ام؟
آیا دلی را نیازردهام؟
تا چه حد آلوده به نافرمانی و گناهم؟
آیا به غفلت و باری به هر جهت، روزهایم را سپری نکرده ام؟
آیا از این عمر استفاده ی کافی را کرده ام؟
و چقدر دیگر از این عمر مانده؟
در اواسط عمر,
البته که انتها و ابتدای عمر دست مانیست،
در اواسط یک عمر با عددی متداول,
دیگر نگاه آدم فقط به حال نیست.
نگاه آدم، وسیع تر می شود.
در کودکی آدم به لحظه نگاه می کند، از حال لذت می برد. به همین دلیل کودکی شیرین ترین ایام زندگی هر انسانی است. حتی اگر دوران سختی بوده باشد.
کودک هر چیزی را دقیق می بیند و با تمام سلولهای بدنش مزمزه می کند و تجربه می کند. مثل کسی که برای اولین بار طعم یک غذا را می چشد. برای همین همه چیز، شگفت و هیجان انگیز و دل نواز است.
در دوران جوانی آرزوها شروع می شود و آینده دلبر زیبایی است که هر لحظه جلوی دید جوان می رقصد و دل می فریبد و همین باعث می شود گاهی حال را فراموش کند. لذت کمتر می شود اما هم چنان تجربه توشه است.
به تدریج که سن بالاتر می رود کم کم، نگاه به گذشت متولد می شود و مثل یک غول، روزبروز رشد می کند. گاهی آنقدر بزرگ می شود که جلوی دید انسان را به حال و آینده می گیرد.
در میان سالی، انسان به قله ی کوهی می رسد که آن را در زندگی خود فتح کرده است.
قله کوچک یا بزرگ، بر بالای آن ایستاده است.
نتبجه ی تلاش و نفس کشیدنهای گذشته را می بیند.
گاهی آرزوهای خود را محقق می بیند.
و گاهی برباد رفته.
گاهی آرزوهای خود را محقق در وجود دیگران می بیند.
و گاهی هدفهای گذشته وحال را دست نیافتنی و برباد رفته می بیند.
می بیند هرچه دویده است یا ندویده است، نرسیده.
گاهی خودش را تنها می بیند و گاهی می بیند که چشم اطرافیانش به اوست.
حالا رضایت یا عدم رضایت مطرح است.
و باقیمانده ی عمری که توانایی هایش را رو به زوال می برد.
او قادر است قله های دیگری را فتح کند اما خیلی سخت. و گاهی نادر.
میزان عدم رضایت از روزهای گذشته، برای همه یکسان نیست. اما فکر می کنم حتمی باشد.
آیا شما از روزهای گذشته ی زندگی تان راضی هستید؟ آیا از همه ی توان خود استفاده کرده اید؟
یا مثل من، از کف توانایی تان ثمر برده اید؟
بهر گفتار، امروز روز ورود من به جهان هستی است. مسببین این ورود، دیگر نیستند که از آنها تشکر کنم و یا به آنها غری بزنم.( روحشان شاد)
اما خدا که هست.
خدارا شکر بابت نعمت وجود داشتنم.
خداروشکر بابت عجایبی که دیدم و تجاربی که کسب کردم.
و خداراشکر که سالمم.
میلادم مبارک.