من در یک خانه پهن شدهام و فضای خانه را گرم و صمیمی میکنم. اگر نباشم، خانه سرد و بی روح و خالی میشود. من جایگاه پاهای خسته و کمرهای دردگرفته هستم. اعضای خانواده با نشستن در کنار من همهی دردها وخستگی ها را از تن میریزند و از وجود من انرژی تازه جذب میکنند.
من خانواده را دور هم جمع می کنم. به کودکان مکانی امن و فضایی مطمئن برای بازی میدهم. آغوش من برای خانواده باز است. من همهی خانواده را در آغوش میگیرم.
من رنگ به رنگم. رنگهای زیبا و خیره کننده، که در کنار بقیهی اجزای خانه، خانهای زیبا و امن ساختهام.
من مهریانم. دامان مهربانیام برای همهی اعضای خانواده پهن است و همه یک به یک یا دسته جمعی به دامان من پناهنده میشوند.
من صبورم. گوش میدهم و همدردی می کنم. حرف نمیزنم و حرفها را میشنوم. هم نشین من، تمام رنجهای روحی خود را در زیبایی های وجود من تخلیه و فراموش می کند.
من پاخور خوبی دارم. سالهاست که مقاوم و بااستقامت زیر گام خانواده برقرار هستم. در این سالها نه تنها ارزش من کم نشده است بلکه روزبروز قیمتی تر و ارزشمندتر شده ام.
من پاخور خوبی دارم امادیده نمیشوم. چون کسی به زیر پای خودش نگاه نمی کند. همه میآیند ومیروند. با عجله.
کسی برای دیدن زیر پایش وقت ندارد. کسی برای دیدن زییائی و گرمی من وقتی نمیگذارد. کسی لزومی برای دیدن من نمیبیند.
همه میآیند و میروند و زیرپایشان گرم است اما متوجه نیستند. فقط وقتی گرمی را میفهمند که فرشی نباشد و زیر پایشان سرد شود وخانه یخ کرده باشد.
فقط وقتی میفهمند که جایی برای نشستن نداشته باشند. جایی برای خوابیدن. برای حرف زدن. برای خوردن و نوشیدن. فقط وقتی میفهمند که دامان من جمع شده باشد.
فقط وقتی نباشم ارزش من معلوم میشود. تا هستم جزئی ثابت و لاینفک از خانه هستم و وقتی نباشم خانه دیگر خانه نیست.
من یک زنم. یک زن خانه دار. یک مادر و یک فرش که خانه را گرم میکند.