farzaneh_foolady
farzaneh_foolady
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

میلاد شگفتی

ای کاش قبل از این مرده بودم. ای کاش فراموش شده بودم.

هیولای درد، نیزه‌اش را از ناحیه‌ی شکم، فرو می‌کرد و درد به تمام قسمتهای بدنش، رسوخ می‌کرد. به سختی خودش را روی‌پاهایش حمل کرد، در حالیکه حمل او قصد جداشدن از او را داشت.

حزن در رگهایش جاری بود و به نک انگشتانش می‌رسید و به آن رعشه می‌انداخت.

چه کند؟ با این بچه چه کند؟ اگر مدتی توانست حاملگی‌اش را پنهان کند، حالا خود بچه را چه کند؟

بگوید این بچه از کجا آمده است؟ بگوید فرزند کیست؟

رد پاهایش روی خاک نرم کشیده می‌شد تا او را از هرچه آشناست، دورتر کند.

ای کاش فراموش می‌شد. ای کاش کسی او را نمی‌دید.

چاره‌ای نداشت. جانی نداشت. جایی نداشت، آشنایی نداشت. ناچار و مستاصل، درخت نخل پناهگاه او شد. خودش را به پای درخت انداخت و ناله ای از جان کرد: ای کاش قبل از این مرده بودم.

ای کاش فراموش شده بودم.

اما درخت نخل، او را در آغوش گرفت. و ندایی گوش او را نوازش داد، که: « غمگین نباش. خدای تو برایت چشمه‌ای زاینده قرار داده است. »

چشمه‌ای گوارا از او جوشید و در زیر پایش، جاری شد.

و درخت نخل، خرمایش را به او نازل کرد و ندا درد های سخت او را التیام داد: « خرما بخور و آب بیاشام و به کودک متولد شده ات هم بده.

و سه روز با کسی حرف نزن. روزه‌ی سکوت بگیر. »

دهانش مهر شد.

و مردم سراسیمه آمدند، برای سرزنش آمدند، برای تحقیر و تهمت آمدند، برای هلهله‌ی جهل آمدند. و گفتند:

ای خواهر هارون نه پدرت بدکاره بود و نه مادرت....

تو چرا؟!....

او به نوزادی که در کنارش آرمیده بود اشاره کرد.

تمسخر کردند و‌خندیدند: بچه‌ای کوچک چطور حرف می‌زند؟

اما حرف زد:

او حرف زد و گفت:

« منم بنده‌ی خدا.او به من کتاب داده. و مرا پیامبر خود قرار داده اند. من مبارک و میمونم هرجا که باشم. و تا زنده ام به نماز و زکات توصیه خواهم کرد. ونیز نیکی به والدینم. و من ظالم و طغیانگر نخواهم یود.


بازنویسی تولد عیسی مسیح

تقدیم به بانوی پاکی، مریم مقدس س

و تبریک به همه‌ی مسیحیان عالم

درخت نخلحرف حرفمرده فراموشبچه
تاج نویسندگی بر سرم ندارم اما، در مسیر نوشتنم، یعنی در مسیر آرامش. @farzanehfoolady.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید