farzaneh seif
farzaneh seif
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

آخرین روز زمستان


این اولین کتابی بود که من از خانم اسماعیل زاده خواندم و شیفته قلم روان و خوب ایشون شدم .کتاب با اینکه حجم زیادی نداشت سراسر کشش بود و بی حرف و حاشیه اضافی مخاطب را همراه خود می‌کرد بی آنکه بفهمد ساعت هاست نشسته و بدون خستگی مطالعه کرده. توصیف و فضا سازی ها به قدر کفایت بود و اگر ذهن تصویرسازی داشته باشی پا به پای شخصیت داستان هنگام دیدن فیلم لیلا در سینما و حتی ساندویچ فروشی های خیابان فردوسی همراه میشوی و حس و حال شخصیت‌ها را به خوبی درک می کنی و حتی عذاب وجدان و یا حتی دلتنگی لیلای داستان را به خوبی حس می‌کنی دلتنگی که با یک اشتباه کودکانه شکل گرفت و سالها با شخصیت‌های رمان همراه بود ولی حسی که زن و شوهر داستان را با وجود دیواری که بینشان بود کنار هم نگه داشت عشق بود.
داستان درباره زندگی لیلا و امیر حسین است. لیلای هیجده ساله و بی‌تجربه وارد زندگی امیرحسین می‌شود مرد جدی و مهربانی که کلامی بلد نیست محبت کند و لیلا در آن سن کم آن را نفهمید و زندگی آنها با حضور سعید دوست صمیمی امیرحسین دستخوش طوفانی می‌شود به درازای ده سال دل تنگی؛ که با اشتباه لیلا در درک بین عشق و عادت بوجود آمد و قهر طولانی امیرحسین که نتوان دوری داشت و نه کنار هم بودن و بخشیدن.

زیاد توضیح دادم امیدوارم کتاب و بخوانید و مثل من لذت ببرید .
کسی چه می‌داند ، شاید واقعا بهار امسال ، بهار بهتری شد...
شاید این فروردین... اولین بهار بعد از آن همه زمستان بود...
شاید این آخرین زمستان بود...


خرید از فیدیبو


کتابتو هم بخوانبا من بخوان
فرزانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید