این اولین کتابی بود که من از خانم اسماعیل زاده خواندم و شیفته قلم روان و خوب ایشون شدم .کتاب با اینکه حجم زیادی نداشت سراسر کشش بود و بی حرف و حاشیه اضافی مخاطب را همراه خود میکرد بی آنکه بفهمد ساعت هاست نشسته و بدون خستگی مطالعه کرده. توصیف و فضا سازی ها به قدر کفایت بود و اگر ذهن تصویرسازی داشته باشی پا به پای شخصیت داستان هنگام دیدن فیلم لیلا در سینما و حتی ساندویچ فروشی های خیابان فردوسی همراه میشوی و حس و حال شخصیتها را به خوبی درک می کنی و حتی عذاب وجدان و یا حتی دلتنگی لیلای داستان را به خوبی حس میکنی دلتنگی که با یک اشتباه کودکانه شکل گرفت و سالها با شخصیتهای رمان همراه بود ولی حسی که زن و شوهر داستان را با وجود دیواری که بینشان بود کنار هم نگه داشت عشق بود.
داستان درباره زندگی لیلا و امیر حسین است. لیلای هیجده ساله و بیتجربه وارد زندگی امیرحسین میشود مرد جدی و مهربانی که کلامی بلد نیست محبت کند و لیلا در آن سن کم آن را نفهمید و زندگی آنها با حضور سعید دوست صمیمی امیرحسین دستخوش طوفانی میشود به درازای ده سال دل تنگی؛ که با اشتباه لیلا در درک بین عشق و عادت بوجود آمد و قهر طولانی امیرحسین که نتوان دوری داشت و نه کنار هم بودن و بخشیدن.
زیاد توضیح دادم امیدوارم کتاب و بخوانید و مثل من لذت ببرید .
کسی چه میداند ، شاید واقعا بهار امسال ، بهار بهتری شد...
شاید این فروردین... اولین بهار بعد از آن همه زمستان بود...
شاید این آخرین زمستان بود...
خرید از فیدیبو