ترجمه: فاطمه خسرویپور
این مطلب را مَسیمو پیگلویچی در آئون نوشته است؛ استاد فلسفه کالج سیتی و مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه سیتی نیویورک، نویسنده کتاب «چگونه یک رواقی باشیم: خرد کهن برای زندگی مدرن» (۲۰۱۷) و کتاب جدیدتر «دفترچهای برای رواقیون جدید: چگونه در جهانی پیشرفت کنیم که از کنترل ما خارج است» (۲۰۱۹) که با همکاری گرگوی لوپز نوشته است.
این جمله را به فیزیکدان آمریکایی، ریچارد فاینمن نسبت میدهند: «حقیقت را میتوان از زیبایی و سادگیِ آن شناخت.» این عبارت در کتاب نویسنده آمریکایی مطالب علمی، کی. سی. کول، با عنوان «ارتعاشات دلسوزانه: بازتاب روی فیزیک به عنوان یک روش زندگی» (۱۹۸۵) آمده است، و من اثر دیگری از این جمله فاینمن نتوانستم پیدا کنم. البته می دانیم که او احترام زیادی برای پل دیراک فیزیکدان انگلیسی قائل بود که اعتقاد داشت نظریهها در فیزیک باید هم ساده و هم زیبا باشند.
فاینمن بیتردید یکی از برجستهترین فیزیکدانان قرن بیستم بود. از همکاری او با پروژه منتهتن و حل راز مربوط به انفجار شاتل فضایی چلنجر در ۱۹۸۶ گرفته تا جایزه نوبل ۱۹۶۵ مشترک با جولیان شوینگر و شینیچیرو تومونوگا برای فعالیتهای بنیادی در الکترودینامیک کوانتومی که نتایج عمیق برای فیزیک ذرات بنیادی در پی داشت. او همچنین نوازنده بانگوس نیز بود!
اما در حوزه فلسفه علم، مثل بسیاری از فیزیکدانان معاصر خود و نیز نسل بعدیاش (برخلاف نسلهای قبلی مثل اینشتین و بوهر) چندان درخششی نداشت. حتی ممکن است گفته باشد که فلسفه برای علم به همان میزان لازم است که پرندهشناسی برای پرندگان، (منبع بسیاری از عباراتی که به او نسبت داده میشود را به سختی میتوان یافت). این جمله جوابهای بسیاری از سوی فیلسوفان علم درپی داشته است، از جمله اینکه پرندگان احمقتر از آنند که از عهده پرندهشناسی برآیند، یا اینکه بدون پرندهشناسی بسیاری از گونههای پرندگان تا کنون منقرض شده بودند.
مشکل اینجاست که شناسایی حقیقت از طریق زیبایی و سادگی آن به سختی قابل دفاع است و این همان ایدهای است که فیزیک بنیادی را به آشفتگی کنونیاش رسانده است. *
واضح است که وقتی از سادگی و زیبایی نظریه صحبت میشود، منظور ما تیغ اوکام (اصل امساک) نیست (همکارم الیوت سوبر در این مورد مطلبی برای آئون نوشته است). این اصل برای مقایسه فرضیههای مختف ارائه شدهاست، در صورتی که بقیه مولفهها یکسان باشد سادهترین آنها را ترجیح میدهیم. به طور خاص منظور ویلیام اوکام (۱۳۴۷-۱۲۸۷) این است که موجودیتهای [فرضی] نباید بدون ضرورت چندگانه شوند (این عبارت از فیلسوف ایرلندی قرن هفدهم جان پانچ است). بنابراین، تیغ اوکام یک اصل معرفتشناسانه است و نه متافیزیکی. درباره این صحبت میکند که ما چطور اشیاء را میشناسیم در حالی که جملات فاینمن و دیراک به نظر میرسد درباره هویت بنیادی واقعیت باشد.
اما همانطور که فیزیکدان نظری آلمانی سابینه هاسنفلدر اشاره کرده است (در همان آئون)، هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم سادگی و زیبایی راهنمای قابل اعتمادی به سمت واقعیت فیزیکی هستند. به چند دلیل حق با اوست.
اول اینکه تاریخ فیزیک (که کمتر مورد مطالعه فیزیکدانان قرار میگیرد) کاملا واضح نشان میدهد که بسیاری از نظریههای ساده به نفع نظریههای پیچیدهتر و زشتتر کنار گذاشته شدند. این مفهوم که جهان در یک حالت پایا قرار دارد سادهتر از جهانی است که به یک انفجار نیاز دارد اما با این وجود اکنون دانشمندان معتقدند که جهان ۱۴ میلیارد سال است که در حال انبساط است. در قرن هفده یوهانس کپلر متوجه شد که نظریه کپرنیک خیلی زیباتر از آن است که صحیح باشد چرا که مشخص شد که سیارهها در دایرههای کامل به گرد خورشید (آنگونه که زیباییشناسان می خواهند) نمیگردند، بلکه در مدارهای زشتتر بیضوی حرکت میکنند.
و البته که گفته میشود زیبایی باید در نگاه تو باشد. آنچه به چشم فاینمن زیبا میآید لزوما برای سایر فیزیکدانان و ریاضیدانان زیبا نیست. زیبایی یک ارزش انسانی است نه چیزی بیرونی در کیهان. زیستشناسان این را بهتر میدانند. ظرفیت تحسین زیباییشناسی در گونه ما، نتیجه یک تحول زیستی است که احتمالا مرتبط با انتخاب طبیعی است. و هیچگونه دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم ما به نوعی حس زیبایی شناسانه رسیدهایم که مناسب کشف نظریه نهایی همه چیز باشد.
نکته اخلاقی داستان این است که فیزیکدانان باید فلسفه علم را به طرفداران آن بسپارند و به چیزی بچسبند که بهتر بلدند (و از عهدهاش بر میآیند). حتی بهتر: این حوزهای است که گفتمان بین رشتهای موثر تنها یک امکان نیست بلکه شاید یک ضرورت است. همانطور که اینشتین در نامهاش به رابرت تورنتن در ۱۹۴۴ مینویسد:
من کاملا با تو در مورد اهمیت و ارزش آموزشی روششناسی و همینطور تاریخ و فلسفه علم موافقم. بسیاری از مردمان امروزی و حتی دانشمندان متخصص، از نظر من شبیه کسی هستند که هزاران درخت را دیدهاست اما هیچگاه یک جنگل را مشاهده نکرده است. آگاهی از زمینههای تاریخی و فلسفی، جدایی از تعصبهایی را ممکن میسازد که بسیاری از دانشمندان به آن دچارند. این استقلال که به وسیله بصیرت فلسفی به وجود میآید، از نظر من نشان تمایز بین یک صنعتگر یا متخصصِ صرف و جوینده واقعی حقیقت است.
کنایهآمیز آنکه این افلاطون -یک فیلسوف- بود که بحث راهنما بودن زیبایی به سمت حقیقت (و خوبی) را مطرح کرد، و در سمپوزیوم در این باره مینویسد. اما فلسفه و همینطور علم از زمان افلاطون تاکنون پیشرفت بسیاری داشته است. بنابراین یک پیشنهاد خوب برای دانشمندان و همچنین فیلسوفان این است که قبل از بیان مفاهیمی که دفاع از آن مشکل است با یکدیگر تعامل کنند، مخصوصا وقتی که پای مسائلی در میان است که روی عموم تاثیرگذار خواهد بود. به قول فیلسوفی دیگر، لودویگ ویتگنشتاین : وقتی نمیتوانی از چیزی صحبت کنی باید در مورد آن ساکت باشی.
*برای مطالعه بیشتر در این مورد به کتابهای زیر رجوع کنید:
- سختیهای فیزیک ۲۰۰۶ لی اسمولین
- خداحافظی با واقعیت ۲۰۱۳ جیم بگوت
- وبلاگ پیتر وویت