ویرگول
ورودثبت نام
✦ ؋ـاطمـہ ساבات جزائرے ✦| نویسنـבه
✦ ؋ـاطمـہ ساבات جزائرے ✦| نویسنـבهمی‌نویسم تا زنده بمانم
✦ ؋ـاطمـہ ساבات جزائرے ✦| نویسنـבه
✦ ؋ـاطمـہ ساבات جزائرے ✦| نویسنـבه
خواندن ۳ دقیقه·۳ روز پیش

«اکسیرِ تاب‌آوری»

هواشناسی اعلام کرده است که توده‌ی بارانیِ پر باری قرار است وارد کشور شود. خبر مسرت بخش و امیدوار کننده‌ای است. حتی اگر مثل خیلی از پیش بینی‌ها تو زرد از آب دربیاید و بارانی نبارد، اما همین خبر، بذر امید را در دل ما آبیاری می‌کند.

برای من شرایط هرچقدر هم سخت و طاقت فرسا باشد، "امید به بهبود"، تحملش را آسان‌تر می‌کند. حتی اگر آن امید و من، مثل دو خط موازی باشیم که وصالمان در بی‌نهایت باشد. اما همین حضور موازی‌اش هم به آدمْ جانِ حرکت و تاب مقاومت می‌بخشد. وقتی پای امیدی وسط نباشد، وارد فاز افسردگی و آمدنم بهر چه بود، می‌شوم و نگاهم خیره می‌ماند به نیمه‌ی خالی آفتابه.

دوسال پیش آنفولانزا گرفتم. نه از این معمولی‌هایش. از آن‌هایی که زمین گیرم کرده بود. هزار درجه تب داشتم و حلقم مثل جگر مرغ، قرمز و متورم شده بود و با هر سرفه، خون از آن بیرون می‌ریخت. غذا خوردن که سهل است، از شدت درد گلو، حتی نمی‌توانستم آب دهانم را قورت بدهم.

اما عضلات حلقم بی اذن و رضایت من، عمل بلع را انجام می‌دادند. حتی وقتی هیچ بزاقی در دهانم نبود، هوا را می‌بلعیدند. انگار که با من سر لج داشتند. هرچندثانیه که این بلعِ خودسرانه را انجام می‌دادند، از شدت درد جانکاهِ گلو، اشک می‌ریختم و هرچه فحش رکیک بلد بودم، روانه‌ی عضلاتِ دیکتاتورِ آن می‌کردم. آن‌جا بود که فهمیدم در زمینه‌ی یادگیریِ دشنام، کم کاری کرده‌ام.

اصلا نمی‌دانم حکمت این بلعیدنِ خودسرانه‌ی حلق چیست؟ خب لامصب وقتی من نمی‌خواهم چیزی را ببلعم، تو به چه حقی هوا را می‌بلعی؟ اصلا مگر هوا، بلعیدن دارد؟ مثلا دو دقیقه نبلعی چه می‌شود؟ کاش بقیه‌ی عضلاتم هم مثل تو خودکار بودند.

مثلا تصور کن وقتی خسته‌ام و حال ظرف شستن ندارم، پاهایم به صورت خودجوش تا پای سینک مرا ببرند و دستانم اتوماتیک‌وار ظرف‌ها را بشورند. یا وقتی حوصله‌ی نوشتن ندارم، پاهایم خودکار به اتاق مطالعه بروند، باسنم اتومات روی صندلی بنشیند، دستانم دفتر را باز کند و قلم را بگیرد، ذهنم ایده‌های رنگارنگ را بیرون بریزد و دستانم آن ایده‌ها را بردارد و روی کاغذ بچیند. من هم بر تخت پادشاهی‌ام لم بدهم و فقط تماشایشان کنم. ایده‌ی بدی هم نیست. نه؟

بگذریم، داشتم از گلو دردم می‌گفتم. خلاصه رفتم دکتر و با اشک التماسش کردم که فقط یک چیزی بدهدکه درد جانکاه حلقم آرام بگیرد، حتی اگر آن چیز مواد مخدر باشد. او هم نامردی نکرد و یک کیلو شربت و دارو و کورتون داد و کلی آمپول و سرم. و امید داد که با این داروها به زودی گلو دردم مرتفع می‌شود. با اینکه احوالی رو به موت داشتم ولی با حرف‌های دکتر، لشگری از هورمون‌های امید، شتابان در رگ‌هایم دوید. هرچند که امیدهای دکتر واهی بودند و مدت طولانی گلوگاهم مجروح ماند.

به همین خاطر است که همیشه می‌کوشم به هر کسی که در وضعیت سختی به سر می‌برد، امید بهبودیِ شرایط را بدهم. مثلا وقتی مادری را می‌بینم که بچه‌ی اولش متولد شده و زیر بار این مسئولیتِ ناگهانی، کمر خم کرده است. یا فرد افسرده‌ای را می‌بینم که اوضاع وخیم روحی از پا درش آورده است.

"امیدِ بهبودی" اکسیری‌ست که دوام آوردن را راحت‌تر می‌کند.

شاید امید، خودش درمان نباشد؛ اما بدون آن، هیچ درمانی کارساز نیست.

✍ #فاطمه_سادات_جزائری

امیدآنفولانزا
۱۰
۹
✦ ؋ـاطمـہ ساבات جزائرے ✦| نویسنـבه
✦ ؋ـاطمـہ ساבات جزائرے ✦| نویسنـבه
می‌نویسم تا زنده بمانم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید