
هرچه میکوشم مقابل شتاب گذر زمان را بگیرم، کمتر موفق میشوم. گویی عقربههای ساعت، سوار بر اسبهای تازهنفس، در مسابقهای جنونآمیز، از یکدیگر پیشی میگیرند. صبحها، نرسیده به نیمروز، رخت شب بر تن میکنند و شبها، پلک بر هم نگذاشته، چشمانشان را به روی سپیدهی صبح میگشایند. و من خسته از دویدن به دنبال عقربهها و نرسیدن به آنها.
گویی ربایندهای پنهان، مدام از سر و تــهِ لحظات و ساعتهامان میدزدد، و یا غولی نامرئی حریصانه اوقاتمان را میبلعد. نمیدانم عامل این معضل چه چیزی یا چه کسی است؟ ولی اگر سرچشمهاش را بیابم، بیگمان برای بازپسگیری آرامش و اصالتِ لحظاتمان، با آن مقابله خواهم کرد.
برخی این دَوَندگی دیوانهوار را از علائم آخرالزمان میپندارند. اما من گمانم فراتر میرود؛ ریشههای این پدیده را باید در پیچوخمهای تغییر سبک زندگیمان جستجو کرد. شنیدهها حاکی از آن است که در روزگاران نه چندان دور، زمان سخاوتمندتر بوده و هر ساعت قد یک عمر کش میآمده. مردم پس از غروب آفتاب سر بر بالشت نهاده و پیش از طلوع آن، سرحال و قبراق، از رخت خواب برخواسته و هر روزشان برابر چند روزِ ما بازدهی و فزونی داشته است.
شاید تکنولوژی، این میهمان ناخوانده و پرهیاهو، همان دزد زمانمان باشد. همان که دهان گشوده و ظرف زمانمان را سرمیکشد. همانی که ساعات بسیاری از شبانه روزمان را به اشغال خود درآورده است. همانی که زمان خوابمان را دگرگون ساخته، شبها تا دیروقت مسحورمان میکند و سحرگاهمان را که "وقتِ برکت" است، به کام مرگ میکشاند.
آری ما "برکت" را گم کردهایم!
✍ #فاطمه_سادات_جزائری
