بر همگان واضح و مبرهن است که رضا شاه حداقل چیزی که داشت ابهت بود. ینی در کل همین ی ویژگی شاهانه رو داشت.
یه روز رضا شاه از خواب پاشد و تصمیم گرفت یه داد بزنه و یه سفر جدید به ترکیه بره و یه چندتایی قانون و حزب و فرهنگ بدزده و بیاد "بد" اجراش کنه، مملکتو به فناتر بده.
(لازم به ذکر است که مدیونید فک کنید بعد رضا شاه کسی ادامه ی راهشو رفته. مثلا ما یه نمونه انقلابی داریم که رفتن ژاپن برگشتن آموزش پرورش ازین رو به اون رو شد.)
رضا شاه یه دهن دره عمیق رفت و آماده شد برای داد زدن که یه پیشکار ننه مرده، نامه ی اینگلیس رو داد دستش. رضا شاه نفسش بند اومد و داد زدن رو فراموش کرد. "بخون ببینم"
سلام خدمت شاهنشاه ایران، رضاشاه پهلوی، بزرگِ بزرگان، شیرِ شیران و این داستانا.
دیروز تو جنگل (روباه باید تو جنگل زندگی کنه دیگه:/) جلسه داشتیم. نتیجه این شد که از شما خواهش کنیم، اگر ممکنه لطف بفرمایید منت بر سر ما بگذارید و اگر دوست داشتید خودتون استعفا بدید و ولیعهدتون محمدرضا بیاد جای شما بشینه. ما فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم: که محمدرضا شاه بهتر تره، شایسته است و اینا.
خلاصه ک پاشو جم کن برو. البته! اگر ممکنه لطفا.
( کاسه کوزتو جم کن برو از این خونه امشب/ کاسه کوزتو جم کن برو که به خون تو تشنم "از شاعر خیلی پرحاشیه معاصر" )
مبادا خدایی ناکرده زبانم لال فکر کنید که راه دیگه ای هست.
(اینا گزینه های روی میزِ ماست...)
رضا شاه با ابهتِ ما که از ادب اینگلیس خیلی خوشش اومده بود، به اینگلیس گف "خاک پاتم داآش نگو این حرفارو. رو چِشَم." بعد هم دستور داد که متن استعفاشو بنویسن و به مردم نشون بدن و محمدرضا شاه هم ب تخت بشینه و تامام. آورده اند که رضاشاه دقیقا بعد خوندن نامه، بصورت کاملا خود جوش، کاسه کوزشو جمع کرد؛ رفت ازین کشور همون شب.
زمانی که رضا شاه با تاج الملوک خانم ازدواج کرد(هنوز رضا، شاه نشده بود) فک کرد نونش افتاده تو روغن، حالا که با رئیس قذاق ها فامیل شده. بعد تاج الملوک خانم طی مراسمی پوست رضا رو کند و توش کاه پر کرد. رضا که نمیتونست ساکت بشینه و این تاج الملوک خانم اذیتش کنه، تصمیم گرفت از در دیگ ای وارد شه. هوو :)
اولیش توران خانوم بود. توران خانوم خیلی ضعیف بود، طفلک 17 سالش بود. در نتیجه در جنگ با تاج الملوک شکست خورد. رضا شاهم گفت نخواستیم اصن طلاقش میدم. ولی میگن طلاقش نداد. غلامرضا پسر توران خانومه.
بعدی هم عصمت خانوم بود. ولی ایشون دیگه میدونست چیکار کنه:
تاجالملوک تعدادی ندیمه داشت که این ندیمهها، در واقع ارتش او محسوب میشدند و به نیابت از او، به جنگ با عصمت میرفتند. ندیمههای مادر محمدرضا(تاج الملوک)، به دستور او، با چوب و چماق به ساختمان عصمت حمله میبردند. به محض اینکه عصمت از حمله باخبر میشد، درهای ساختمان را قفل میکرد و خود در اتاقی مخفی میشد و از آنجا به رضا خبر میداد.
رضا قدمزنان، آرام آرام خود را به ساختمان عصمت نزدیک میکرد و ندیمهها با دیدن او پا به فرار میگذاشتند. آنها پس از فرار مورد مؤاخذه مادر محمدرضا قرار میگرفتند که به آنها میگفت: ترسوها رضا که ترس ندارد! و سپس میافزود: کول باشیزا (خاک بر سرتان!). ندیمهها برای اینکه موقعیت خود را از دست ندهند، هر بار قول میدادند که دفعه دیگر استخوانهای عصمت را خُرد خواهیم کرد! مادر محمدرضا میگفت: ببینیم و تعریف کنیم!
میگن مدتی بعد ازینکه رضاشاه از ایران رفت، توران خانم ازدواج کرد ولی همچنان توی کاخ زندگی میکرد. (بخاطر اینکه مادر شاهپور غلامرضا بود)
یه روز میره سراغ محمدرضا شاه و میگه مامانت همه فرش قیمیتیا و جهازی ک رضا برا من گرفته بود رو ازم گرفته. تازه ندیمه هاش تهه قابلمه تفلنام هم خط انداختن. یه چیزی بهش بگو... یه چیزی بهش میگما...
(آورده اند که وی خیلی کم توقع بود)
این متن رو نوشتم که بگم، رضاشاه خیلی گنا داشته. بیایید با این بدبخت همدلی کنیم.
اون از اینگلیس که مودبانه انداختش بیرون.
این از تاج الملوک ک زور میگف و "بِیش دَ یُخارِ" (در اصل ینی پنج تا بالاتر. در فرع یه چیزی تو مایه های "همینه ک هست")
این از وضعیت دربار همایونیش، که گیس و گیس کشیِ همایونی توش راه میفتاد و بنده ی خدا دائم درگیر جنگ داخلی بود.
اینم از توران خانم که شوهرشو برداشت آورد تو کاخِ شوهر سابقش، بعد آیا این درست است که با این بانوی محترمه اینطوری رفتار کنند؟
در پایان میفرمایند: "الله یحب اللایک کنندگان"
دستِ شما درد نکنه که لایک میکنید.
(اونایی ک لایک نمیکنن هم دستشون درد نکنه. چ کنم دیگ، مهربانم خیلی)