هرچی دوست داری بنویس...
باشه هرچی دوست دارم مینویسم و از هرجایی هم که بخام شروع میکنم و هرطور دلم بخاد هم مینویسم...باشه...
به شدت به هم ریختم و ذهنم آشوبه آشوبه...هزارتا سوال بی جواب تو سرمه که نمیتونم بهشون جواب بدم...هزار تا کار نکرده دارم که به هیچکدوم نمیرسم...خسته شدم...خستهی خسته! به هیچی دلبستگی ندارم و هیچ نور امیدی هم تو دلم نمیتابه! به نظرم دنیا دیگه رسیده به ته دیگش...یه ته دیگ سوخته و چرب و چیل که حال همه ازش به هم میخوره...هیچی خوب نیست...هیچ کس خوب نیست...حتی این سه نقطه هایی هم که اینقد تو نوشتم میذارم مثه قبل نیستن...هیچی هیچی مثه قبل نیست!
تا چند وقت پیش فکر میکردم تنها کسی که حس پوچی و خالی بودن داره منم؛ پس باید خیلی با متانت و سکوت باهاش برخورد کنم تا کسی نفهمه و یه موقع به جرم پوچگرایی تو چشم مردم دار زده نشم...چون هر وقت از این خالی بودن با مامان یا مامانبزرگم حرف میزدم، یه جوری حرف میزدن انگار من گناه کارم و با نگاه به دار آویخته شده ای بهم خیره میشدن...ولی میدونید چیه یه چند وقتیه فهمیدم فقط من نیستم که این حسو دارم...الان میتونم قسم بخورم که بالغ بر هشتاد نود درصد همسنو سالای من همین حسو دارن...از همسنو سالای دوروبرم، حتی اونایی که به سرشون قسم میخوردم، الان عمیقا تو این باتلاق افتادن... این پوچیو خالی بودن یا به قول گابرو، سوراخی که همه چیو میکشه تو خودش، با سرعتی بیشتر از کرونا داره شیوع پیدا میکنه ولی خب کسی به فکرش نیست...کسی براش مهم نیست که یه قشر از جامعه هستن که به شدت به آینده امید داشتن، براش برنامه ریختن و رویاشونو اونجا ساختن...اما بعد از چندتا دروغ وحشیانه که اسمشو میذارن اتفاق یه هو انگار زمان براشون وایساده، دنیا متوقف شده، بعد زل زده تو چشای سبزشونو گفته "وایسا ببینم! آینده کیلو چنده اصن؟"
اینجوریه که یه نسل الان یخ زده و نمیدونه باید چیکار کنه...این وسط یه عده هستن که هنوز دارن این لوپ مسخره رو ادامه میدن و نمیذارن تموم شه...هی بچه اضافه میکنن به این دنیای وحشتناکی که خودشم نمیدونه داره کجا میره...اره من مخالف اینم که نسل بشر باید ادامه پیدا کنه و ادمای جدیدتری به دنیا اضافه بشن...تا چند سال دیگه که سینگولاریتی بشه خودمونم نمیدونیم چی میشیم، دیگه چه برسه به آدمایی که داریم به دنیا اضافه میکنیم! اره میدونم خیلی وحشیانست که بگم بچه نیارید اما خب یکم که فکر کنید میفهمید...فقط کافیه از چهارشنبه یکم بهش فکر کنید...به اینکه یه ادم جدید به دنیا بیارید و اگر هیچ خطای انسانی یا غیر انسانی یا هر کوفت دیگه ای رخ نده، بره دانشگاه و درس بخونه بعد بخاد اپلای بگیره و بره یه هو یه بیماری عجیب الخلقه بیاد و در عرض چند ساعت بچتون دارفانی رو وداع بگه...یا اصن ساده تر و سریع تر، تو یکی از همین خطاهای انسانی بمیره...یا مثلا زلزله یا سیل بیاد و بچتون به خاطر اینکه امداد بهش نرسیده و پتو نداشته از سرما یخ بزنه...و هزار تا سناریوی ساده دیگه که ممکنه اتفاق بیوفته و فرزند دلبندتون هیچوقت به جایی که میخاید نرسه و زودتر از شما تموم شه...
البته ببخشید که من کلا تو هیچ کدوم از موارد نگفتم"خدایی نکرده" یا "زبونم لال" چون به نظرم این چند تا کلمه گفتن دیگه معادل اینه که احمق فرض بشی! چون مرگ قشنگ رو لاله گوشت نشسته و حواسش هست که تا دستور اومد یه جیغ بلند تو گوشت بزنه و تموم! اره دیگه همینه...یه چیزی تو همین مایه هاست دنیا...
ولی خب خوبیش اینه که نسل ما الان دوتا گزینه داره که میتونه از بینشون انتخاب کنه؛ اولی اینکه سرشو بکنه تو برف و ادامه بده و دومی اینکه ادامه بده و سرشو بکنه تو برف....انتخاب بین این دوتاست که تعیین میکنه قراره چی بشه و چیکار کنیم و به جا برسیم تو آینده....ادامه دادن همیشه جبری ترین انتخاب ادما بوده و هست...مگر اونایی که میبرن و خودشونو خلاص میکنن.
با همه این اوصاف من تصمیم گرفتم این قصه رو تموم کنم، ادامه بدم، همه تلاشمو بکنمو خسته نشم تا به چیزایی که میخام برسم و غول های درونیمو سر ببرم.
سبز باشید!??