نمیدونم دقیقا کی بود که توی ویرگول پروفایلم رو ساختم. دوست داشتم بعد از مدتها دوباره به طور متمرکز و برای دل خودم بنویسم اما باز هم رهاش کردم. امروز بعد از چهار ماه خونهنشینی و شروع زندگی مشترک و یاد گرفتن آشپزی و خونهداری، یهو یاد اینجا افتادم. سری به تنظیمات پروفایلم زدم و عکسم رو به روز کردم. نگاهم به چهار نفری افتاد که مدتها پیش دنبال کرده بودم. نام Jadi Mirmirani توجهم رو جلب کرد. لبخندی به لبهام نشست و سری به صفحهاش زدم تا ببینم آخرین مطلبی که منتشر کرده، برای چه زمانیه. پنج ماه پیش... روزهایی که هنوز نفسهامون انقدر تنگ نبود و جانهای عزیز بیشتری در کنارمون بودند. یهو یاد روزی افتادم که در توییتر فیلترشده خبر بازداشت جادی همه جا رو پر کرده بود. روزها و شبهای تلخ و تاریکی که به طور مداوم خبر در بند شدن انسانهایی آزاده به گوشمون میرسید و نوای قدرتمند و زیبای زن، زندگی، آزادی در همه جا طنین میانداخت.
حالا امروز اواسط دی ماهه. بعد از دو هفته آلودگی و سیاهی جنونآمیز، دو روزی میشه که هوای تهران تمیز و سرده و پرندگان آزاد و رها پرواز میکنند. تو خونهی جدیدم تنها نشستهام، به دنبال کار میگردم و صدای فروغ فرخزاد از soundcloud دوستداشتنی پخش میشه که آرام و با غمی پنهان میخونه: و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد، در ابتدای درک هستی آلوده زمین، و یاس ساده و غمناک آسمان و ناتوانی این دستهای سیمانی...