ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه  اسماعیلی
فاطمه اسماعیلیبا کلمات زندگی می‌کنم از روزنامه نگاری گرفته تا تولید محتوا
فاطمه  اسماعیلی
فاطمه اسماعیلی
خواندن ۴ دقیقه·۵ ماه پیش

دوازدهمین روز از جنگ ایران و اسرائیل - سومین روزنگاری

دیشب تهران زیر آتش بود و هر نقطه شهر صدای انفجار و پدافندها می‌آمد. اذان صبح را که گفته‌اند، چادرم را سر کردم تا دو رکعت نماز بخوانم که صداها هر لحظه بیشتر و بیشتر شد. نتوانستم جلوی کنجکاوی‌ام را بگیرم و دم پنجره رفتم. نورهای قرمز و زرد پدافندها در آسمان پرواز می‌کردند و یک لحظه هم استراحت نداشتند. تا اینکه صدای چند انفجار در نزدیکی‌هایمان آمد و دیگر از کنار پنجره دور شدم.

آنقدر وضعیت بد شده بود که پدرم 4 صبح با من تماس گرفت و جویای حالمان شد. پدرم که در این روزها آرام‌تر و مسلط‌تر از همه ما بود و خانه‌اش را نیز ترک نکرده بود.

دیروز همکارم تعریف می‌کرد که در محله ونک بود و یک کوچه آن طرف‌تر انفجاری رخ داده است. ترسیده بود و می‌گفت تمام صورت و موهایم را خاک و غبار گرفته بود. موج انفجار تا نزدیکی آن‌ها رسیده و همه مردم به سمت دیگری فرار می‌کردند. شبیه به فیلم‌هایی که قبلا می‌دیدیم و یک موسیقی هیجان‌‌انگیز هم بر روی آن پخش می‌شد.

حالا امروز آتش بس اعلام کرده‌اند. درواقع آن طرف دنیا، رئیس جمهور اولین یا دومین کشور قدرتمند دنیا برایمان تعیین و تکلیف کرده که حالا دیگر نباید به اسرائیل موشک بزنیم. حرف از صلح زده. هه... صلح...

می‌دانید سیاست‌مداران و کسانی که دنیا را می‌چرخانند تمامی مفاهیم و کلمات را به نفع خود مصادره کرده‌اند و به لجن کشیده‌اند. فکرش را بکنید که در تمامی رسانه‌ها می‌گویند به ایران حمله کردیم تا صلح منطقه خاورمیانه را برقرار و پایدار کنیم. ما قرار است در ایران جان بدهیم تا دیگر همه چیز رنگ صلح و صفا به خود بگیرد.

پیش از جنگ هم همه چیز دچار استحاله شده بود؛ کلماتی مانند آزادی، امنیت، صلح، استقلال، مقاومت و غیره. اما حالا واقعیت دوباره سیلی محکمی به صورت‌مان زده و یادمان آورده که انسان خاورمیانه‌ای پشیزی ارزش برای سفیدپوستان غربی ندارد. تنها سه چیز ارزش دارد و آن هم قدرت، پول و ایدئولوژی است.

........................................................................................................................

برگشتم جملات قبلی‌ام را خواندم و فهمیدم که چقدر کلماتم به خشم، ناراحتی و استیصال آغشته شده‌اند. ناامید نیستم، هرچند تابه‌حال جنگ را به این شکل تجربه نکرده بودم اما هنوز به آتش بس بدبینم، به روایات رسانه‌های داخلی و خارجی بدبینم، به فردای پس از جنگ بدبینم و می‌دانم که هیچ کاری از دستم برنمی‌آید و باید تنها نظاره‌گر جبر جغرافیایی باشم. جبری که ما را به این برهه از تاریخ کشانده و وطن زیبایم را این چنین در رنج و سختی فرو برده است.

.....................................................................................................................

این روزها تلاش کردم که به عادت‌ها و روتین زندگی گذشته‌ام تا حدی بازگردم. زندگی گذشته... انگار از آن روزها سال‌ها می‌گذرد. همه‌مان می‌دانیم که دیگر آن آدم‌های قدیمی نمی‌شویم. مثل دوران کرونا که همه چیز را به قبل و بعد از خود تقسیم کرد. اما چه می‌توان کرد، زور زندگی زیاد است و من خوشحالم که زندگی ما را به جلو هل می‌دهد و در گوشمان می‌گوید که نترس و ادامه بده.

به همین خاطر، سعی کردم که دوباره روتین‌های قبلی‌ام را انجام دهم. از روتین پوستی گرفته تا رژیم غذایی و ورزش و فیلم دیدن. حتی تلاش می‌کنم که چند ساعتی از اخبار دور باشم و کارهای معمولی خانه را انجام دهم. لباس‌ها را بشورم، غذای خوشمزه بپزم، به گلدان‌ها آب بدهم و غبار روی میزها را پاک کنم.

هرچند که در این روزهای جنگ، هر کار معمولی و همیشگی هم معنای دیگری نیز می‌داد. مثلا مدام کتری و بطری‌ها را پر از آب می‌کنم، لباس‌های کثیف را تند تند در ماشین لباس‌شویی می‌اندازم تا اگر روزی آب قطع شد، آماده‌ باشم. یا هربار زیر لوستر نشسته‌ام و کاری انجام می‌دهم، مثل همیشه بیخیال موقعیتم نیستم.

یا دیگر مثل روزهای قبل از جنگ، همان اول صبح، پرده‌ها را کنار نمی‌کشم. مدام ته ذهنم تکرار می‌شود که اگر پرده‌ها را بکشم و ناگهان چیزی اطرافمان بترکد، شیشه‌ها بیشتر به سمتمان پرت می‌شوند و باز پرده‌ها تاحدی از شدت فاجعه جلوگیری می‌کنند. با اینکه به پنجره‌هایمان چسب زده‌ایم و حالا دیگر می‌‌‌‌دانم در مواقع بحران چگونه باید به شیشه‌‌ها چسب چسباند که کمتر آسیب‌زننده باشند.

.......................................................................................................................

حالا که این جملات را می‌نویسم درختان روبه‌روی خانه‌ام با نوازش نسیم تکان می‌خورند، صدای گنجشک‌ها و کولر آبی می‌آید و خورشید درحال غروب کردن است. باید منتظر ماند و دید که این آرامش و صلح پوشالی تا کجا قرار است ادامه پیدا کند... به امید روزهای روشن.

پنجره‌های جنگ‌زده
پنجره‌های جنگ‌زده
جنگجنگ ایرانصلح
۴
۲
فاطمه  اسماعیلی
فاطمه اسماعیلی
با کلمات زندگی می‌کنم از روزنامه نگاری گرفته تا تولید محتوا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید