ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه  اسماعیلی
فاطمه اسماعیلیبا کلمات زندگی می‌کنم از روزنامه نگاری گرفته تا تولید محتوا
فاطمه  اسماعیلی
فاطمه اسماعیلی
خواندن ۳ دقیقه·۵ ماه پیش

هفتمین روز جنگ ایران و اسرائیل - نخستین روزنگاری

صداهایی شبیه به ترکیدن بمب از دور می‌آید. اخبار محدود و سخت به دستمان می‌رسد. اینترنت ملی شده و فقط در پیام‌رسان‌های داخلی مثل بله و ایتا اخبار را می‌توانیم بخوانیم. مامان و بابا تهران ماندند و مامان بزرگ هنوز در آی سی یو بستری است و به هوش نیامده. برادرم امیر و همسرش شمال رفته‌اند و پیش خانواده عروسمان هستند.

صدای پهپادها و پدافندها می‌آید. چه کلمات و اسامی عجیبی. همین یک هفته پیش اگر از من می‌پرسیدید تفاوت این دو چیست و وقتی بترکند چه صدایی می‌دهند یا موشک چطور کار می‌کند، اطلاعات خاصی نداشتم. اما حالا؟ وقتی پدافندها کار می‌کنند، از دور چند نقطه قرمز هستند و به هوا پرتاپ می‌شوند و بعد از آن به رنگ زرد درمی‌آیند و در هوا پخش می‌شوند و بعد از لحظاتی صدای بوم بومی در فضا می‌پیچد.

امشب که تمام شود و سحرگاه جمعه آغاز شود، بیش از یک هفته از بمباران اسرائیل در تهران و کشور گذشته. هشتمین روز جنگ. جنگ، جنگ، جنگ... کلمه عجیبی است؛ هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم که روزی درگیر جنگ شویم و گمان می‌کردم این شرایط فقط برای همسایه رخ می‌دهد. حالا هفت شبانه روز گذشته و تهران در خلوت‌ترین و غریب‌ترین شکل خود است. آدم‌ها فرار کرده‌اند، مثل ما.

در همین یک سال گذشته تصویرم از جنگ کودکان، زنان و مردان فلسطینی بودند که در غزه بمباران شدند، گرسنگی کشیدند، تحقیر شدند و اشک‌ها و خون‌ها ریختند. از یک جایی به بعد سعی کردم اخبارشان را دنبال نکنم، مثل اخبار دلار و مزخرفاتی که هر روز در داخل کشور به گوش می‌رسید.

راستش را بخواهید حالم را بد می‌کرد و هیچ کاری از دستم برنمی‌آید. یک بار به تازگی به صدرا (همسرم) گفتم، گاهی فکر می‌کردم باید آن دنیا به خدا جواب پس بدهیم که چرا در برابر این نسل‌کشی اهالی غزه هیچ کاری نکردیم. صدرا مخالف بود و می‌گفت ما هیچ کاری از دستمان برنمی‌آید.

این روزها که موشک‌هایمان بر سر اسرائیلی‌ها می‌ریزد، نمی‌دانم تقدیر الهی است که ما ایرانی‌ها بلایی بر سر این قوم گمراه و ظالم باشیم یا خودمان قرار است به خاطر تمامی گناهانمان مجازات شویم. مجازات قوم یهود و قوم مسلمان. رقابتی بر سر آنکه کداممان خدای درست‌تری است و کداممان قرار است بهشت را از آن خود کنیم.

نمی‌دانم این روزها باید بگویم که بی‌خبری خوش خبری است یا بدبیاری. گاهی می‌گویم خوب است که از چیزی باخبر نیستم اما از طرف دیگر از کشته‌‌های بیشتر و خرابی‌های بیشتر ترس برم می‌دارد.

حالا هر صدایی که می‌آید چند لحظه همه به هم نگاه می‌کنیم تا واکنش همدیگر را ببینیم. اگر چهره کسی جدی باشد، می‌فهمیم حتما خبرهایی هست. اما گاهی هم می‌فهمیم الکی حساس شده‌ایم و یکی می‌گوید: نترسید بابا صدای فلان چیزه.

قبلا هر صدایی که برایمان عادی محسوب می‌شد، الان صدای بمب و تیر می‌دهد. صدای موتورخانه ویلا، ماشین و موتور سیکلت، ویدئویی که در گوشی پلی می‌شود، یخ‌ساز یخچال، کشیده شدن مبلمان بر روی زمین، صدای محکم بسته شدن در و هر چیزی که ده روز پیش حتی توجهمان را جلب هم نمی‌کرد.

پ.ن 1: این مطلب دیگر ادامه‌ای ندارد، چون در حین نوشتن، نوری نارنجی شب را روشن کرد، صدای ترکیدن و پدافندها بلند شد و دودی بزرگ و غلیظ کل فضای پشت کوه‌‌های لواسان را دربرگرفت. این مطلب نیمه شب، حوالی ساعت 3 نصف شب و نزدیکی اذان صیح نوشته شده.

پ.ن 2: این مطلب پنجشنبه، 29 خرداد نوشته شده و در تاریخ 1 تیرماه در ویرگول منتشر شده است.

گویی خورشید طلوع کرد...
گویی خورشید طلوع کرد...
جنگجنگ ایران
۹
۶
فاطمه  اسماعیلی
فاطمه اسماعیلی
با کلمات زندگی می‌کنم از روزنامه نگاری گرفته تا تولید محتوا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید