ماشین عروس با گلهای خشکشده، کلیشه الهامبخش. نمیدونم برای شما چهجوره، ولی ماشین عروس همیشه برای من جذاب و منبع فضولی بوده. برم کنارش ببینم کی توشه؟ عروس داره؟ حالا اگه گلهاش خشک شده باشه هم که دیگه کیفم کوکه. آدمهای توش رو نگاه کن، اومدن ماه عسل؟ یا ماشینشون رو قرض داده بودن برای ماشین عروس؟ عروسی چیه؟ چرا اصلاً عروسیه و دومادی نیست؟
هر تصویری، انگار هزار هزار خیال میاره تو مغزم؛ هزار هزار فکر، آرزو، دغدغه. موتوریهای اونور رو دیدی؟ آخ، چقدر دلم موتور میخواد. خوبه کلاه گذاشتن. چرا بعضیها کلاه نمیذارن؟
خط عابر رو چی، دیدی؟ چرا هیچکی به خط عابر توجه نمیکنه؟ چرا انقدر حق به جانبیم؟ اگه تو مدرسه تنفکر انتقادی یاد گرفته بودیم، الآن حواسمون بود که کار غلط برای همه غلطه؟ دیگه چیها باید تو مدرسه یاد میگرفتیم؟ هنوز که مدرسهها تقریباً همونن، من چی کار میتونم برای بچهها بکنم که اونها بزرگ شدن حواسشون به حقوق خودشون و بقیه باشه؟ مدرسه چیه؟ تو جاهای دیگه دنیا مدرسهها چهجوریان؟
آخ، اسم مدرسه اومد، بچهها، تا ابد انگار میتونم از بچهها حرف بزنم و بنویسم. بچهها، بچهها، بچهها... .