fatemehjavahery
fatemehjavahery
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

آفتابِ صبحِ امید

بسم الله الرحمن الرحیم

ساعت پنج و نیم صبحه،هنوز هوا تاریکه.دو یا سه ساعت بیشتر نیست که خوابم برده اما به همین زودی از خواب پریدم و این روند برای من که همیشه شبیه خرس های سفید زمستونی ام،عجیبه.

این هفته یا اغلب کلاس ها تشکیل نشد یا نرفتم.از اول ترم دوتا ارائه ی سنگین دادم و درگیر مهدکودک بودم و تا اومدم یکم نفس راحت بکشم،میان ترم ها شروع شد،اونم میان ترم های چرت ترین درس ها با مزخرف ترین استاد،اونقدر سر این مسئله اعصابم خط خطی بود که عملا سه هفته ام دود شد و رفت هوا.هنوزم بلد نیستم درست و حسابی هیجاناتم رو مدیریت کنم،کوچکترین چیزها گاهی به شدت اذیتم میکنن.فرسوده ام.

اولین درآمدم به حسابم واریز شد و من باهاش یه نوت خریدم؛آفتابِ صبحِ امید...و کارت پستال و برای خودم یه یادداشت نوشتم:صدف،دنبال شادی بگرد،موفقیت خودش پیدات میکنه. این درآمد خیلی مبلغ ناچیزی بود ولی برای من رنجِ حداقل ۳ ماه دغدغه و تلاش بود اما در جای درستم و با علم خودم و همین شیرینش کرد.

یکساعتی میشه در سکوت فکرم برای پسرک کوچولوی مهدکودک،امید،درگیر بود.توی ذهنم هزارتا سناریو چیدم که فلان موقعیت باید فلان کار رو انجام بدم یا یادم باشه بهمان کار رو نکنم...وقتی با بچه ها و نگرانی ها و ترس هاشون درگیر میشم،همزمان انگار خودم رو بغل کردم.بچه ها برای من نقطه ی نجات از زندگی ان.

چند روز دیگه ۲۲ سالگیم تموم میشه و وارد ۲۳ سالگی میشم. حسم؟ اینکه خیلی کوچولوتر از این حرفام.دلم میخواد به دوستام و اطرافیانم بگم من خیلی کوچولو ام،با من مثل بزرگا رفتار نکنید.دوستم داشته باشید...

واقعا لوس شدما،یکی باید بیاد منو جمع کنه،اما حقیقتا حس میکنم که چقدر نسبت به روابط انسانی شکننده شدم.چقدر لطیف و رقیق شدم.یعنی میگی از اثرات خوابگاهه؟ یا از اثرات درمان؟ یا مهدکودک و تعامل با بچه ها؟ مطمئن نیستم ولی میدونم وقتی حس میکنم یکی دوستم نداره،یا وقتی حس میکنم به یکی آسیب زدم،گریه ام میگیره.

گریه ام میاد.اتفاق بدی نیوفتاده و من خوبم.اما گریه ام میاد و نمیتونم گریه کنم.همه چی خوبه ولی هوا یکم سرده.احساس سرما میکنم.فقط همین.


دارم #خاطرات رو میخونم و عجب کتابی...محشره.خیلی وقته کتابی اینقدر عمیق نخوندم...


پویش پیمان رو که میبینم،خنده ام میگیره،از صدقه سر اسنپ قسط زیاد دارم و همیشه این موضوع مایه ی طنز و مسخره بازی های منه که توی دوران قدیم آدما اول درآمد داشتن و بعد وام میگرفتن و قسط میدادن اما ما هنوز درآمد نداریم و باید قسط هم بدیم.

مدتهاست هزینه های دانشجویی کفاف نمیده،خرید های قسطی اسنپ و اعتبارهای ماهانه و وام های پله ایی ویپاد روتین زندگی ام شده و باید از این یکی بگیرم و بدم به اون یکی! پرداخت مستقیم زمانی خوبه که آدم بدونه و مطمئن باشه توی حسابش پول داره نه اغلب ما آدمای عادی که وام رو با وام پرداخت میکنیم و بدهی رو با یه بدهی دیگه! خلاصه،برام فان و جذابه:)

پرداخت_مستقیم_پیمان
آرام و عمیق و آبی و امیدوار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید