+ و آن ها که قله را رها میکنند چه؟از رنج صعود است؟
_نه! آن ها قله را نمی بینند.کسی که قله را ببیند،رنج صعود به آن را میپذیرد و بلکه در صعود رنجی نمی بیند و عجیب است که مردمان رنج ایستادن و ماندن را درک نمیکنند! ایستادن و ماندن،هراس انگیز است....قبلا این را گفته بودم،نه؟
+از ابتدای سفر در هر منزل گفته ایی،از صد بار بیش...
در هر حرفه ایی گری نوعی از دوری از حقیقت آن امر وجود دارد.حرفه ایی شدن وجه دیگری از حادثه شگفت عادی شدن است.به محض حرفه ایی شدن در کاری جوشش متوقف میشود و ارتباط وجودی با یک حقیقت ،به تکرار یک آیین بدل میشود.حرفه ایی شدن نتیجه ی یک جا ماندن و یک جا ایستادن است...
فقیر بودن و شاد بودن آسان نیست.ثروت شادی نمی آورد و البته فقر هم شادی را از بین نمی برد.منشا شادی بیرون از انسان نیست که با سر و سامان دادن به بیرون از خود آن را خلق کند و از دستش بدهد.
انبوهی کار نکرده داشت که باید همه را به نوبت انجام میداد.همه چیز در نظمی دقیق پیش میرفت.زمان تابع اراده او بود.
گاهی آرام جمله ایی میگفت و آنگاه ناله ی جانسوز هر دو بلند میشد.
آنگاه که نگاهشان تلاقی میکرد هر دو با شدت به گریه می افتادند.
+به خدا معجزه می کند مردم...
گریز از یک جا ایستادن و عادت کردن به ایستادن...
برای هر کسی حجتی است تا خود را با او بسنجد
_مشتاقم و محزون.
+باز هم؟
_اشتیاق و حزن برای کسی که از ماندن می هراسد همیشه با هم می آیند...
او چشم پر کن نبود و هیچ گاه هم چنین نشد.
اما آنچه بیش از نداری شما مرا می آزارد اظهار این فقر است.فقر فخر است اما وقتی انتخاب شود
*نخل و نارنج