بسم الله
به نظرم عکس ها و پی نوشت ها رو بخونید:)
معمولا آدم ها تلاش می کنند درس بخونند اما بعضی دیگه مثل من،گاهی باید تلاش کنیم درس نخونیم.
ملاک های سفت و سخت،راه های پر پیچ و خم، کامل گرایی(و نه کمال گرایی)و نتیجه محوری باعث میشه گاهی اوقات وسط تو در توی کارها نفس کم بیاریم و هیچ وقت به آخر خط نرسیم، شعار امثال من باید این باشه که اصلا مهم نیست چطوری،فقط تمومش کن!
کامل گرایی معمولا دوتا نمود بیرونی داره،یا فرد داره خودکشی میکنه از کار و تلاش و یا کاملا رها کرده و با آرامش تمام داره زندگی میکنه که مورد دوم احتمال مرگ بیشتری رو به دنبال داره،چون فرد داره از درون خودخوری میکنه.
الان دیگه یاد گرفتم یه روزهایی باید خودمو مجبور کنم به هیچ کاری نکردن و استراحت کردن.
پرسه زنی از همینجا شروع شد.اینکه بدون برنامه قبلی و بدون هیچ زمان و مکان از قبل مشخص شده ایی، برم بیرون و راه برم، من یاد گرفتم «اندوهم رو پرسه بزنم.»یه روزهایی به نیمکت ها پناه می برم و به جریان زندگی خیره میشم و گاهی شمع روشن میکنم تا تلاش کنم کاری انجام ندم.
و این روزا دارم «پرسه زنی مجازی» رو امتحان میکنم. همه ی ما تجربه ایی ازش داریم،روزهایی که حوصله نداریم و مدام از این صفحه به اون صفحه میریم و از آدمای مختلف می خونیم و مینویسیم.سایت های مختلف رو بالا پایین می کنیم.گاهی هم می ریم سروقت پیج های اینستاگرام وکانال های تلگرام.
من از اون آدم هایی محسوب میشم که معمولا اجازه نمیدم شبکات مجازی وقتم رو بگیره،از «سلامت دیجیتال» گرفته تا قفل برنامه و کوالیتی تایم(!) همه دست به دست هم میدن تا ولگردی مجازی نداشته باشم!(هرچند از پس ویرگول بر اومدن یک هنر محسوب میشه)
اما این روزها پرسه زنی مجازی فرصتی شده تا به عمد زمانی رو بی هدف در اینترنت بگذرونم.
الان دیگه بازار وبلاگ نویسی تقریبا یخ زده،ولی هنوزم میشه آدم هایی رو پیدا کرد که در عالمِ بی انتهای اینترنت یه پناهگاه امن واسه خودشون ساختند. وبلاگ نویس های گمنام صادق ترین آدم هایی هستند که در دنیای مجازی میشناسم،چون امیدی به خونده شدن نوشته هاشون توسط آدم حسابی ها(!) ندارند.آدم هایی که از روزمرگی ها و تکرار و بی درس ترین و ناآموزنده ترین چیزها هر روز حرف می زنند.
قدم بعدی قصه نویسی واسه آدم های ویرگولیه.بین صفحات ویرگول می چرخم و پروفایل ها رو میبینم و اگه توجهم جلب شد یکی دوتا نوشه هم میخونم.قصه نوشتن واسه یه پروفایل و بیوی خاک خورده چالش باحالیه.از کجا پیداشون میکنم؟ معلومه،کجا بهتر از دنبال کنندگان آقای دست انداز؟
این ایده رو از حامد عسکری دارم،قبلا یه بار دیدم که در کربلا کنار بساط یه پیرمرد عروسک فروش نشسته و واسه دونه دونه ی عروسکا قصه نوشته. برام جالب و قشنگ بود.
پی نوشت اول: یه روزی از روزها داشتم با اعتماد به نفس وجدیت تمام در مورد کمال گرایی در یک اداره دولتی برای چندتن مدیر و مشاور حرف میزدم و که یهو یکیشون(یکی از آنها) گفت:چرا روسری و کیفت با هم سته؟ و من که مات و مبهوت مونده بودم بعد از ساعت ها گفتم: چی؟!
از اونجایی که میدونستم «جناب یکیشون» دکترای روانشناسی داره و آدم بسیار زیرکیه ترجیح دادم خودم رو در دامش نندازم و به سادگی تمام اعتراف کردم:چون قشنگ تره! و بعد بلافاصله مورد یک حمله ی ناجوانمردانه قرار گرفتم که: چرا دلت میخواد قشنگ تر باشه؟ اینجا بود تفاوت کمال گرایی با کامل گرایی رو فهمیدم.
پی نوشت دوم: با پریا در یکی از همین وبلاگ های گمنام آشنا شدم و کلی با هم بحث های قشنگ کردیم. بعدا با اینکه شماره ی هم رو گرفتیم اما انگار در واقعیت هیچ حرفی برای گفتن ب هم نداریم. من فکر میکنم این از صداقتِ وبلاگه(حتی ویرگول)،حرف زدن با آدم هایی که در واقع حرفی باهاشون نداریم.
پی نوشت سوم: به یک وبلاگ نویس میگفتم ویرگول رو میشناسی؟ گفت آره. گفتم خب چرا اونجا نمی نویسی؟ گفت وبلاگ مثل خونه ی خود آدمه اما ویرگول خونه ی اجاره اییه :)
پی نوشت چهارم: محمد بحرانی توصیه میکنه ول بگردید!میگه من هر چی دارم از ولگردی دارم!
و سروش صحت از اون نوجوون هایی بوده که روی پله ها مینشسته و ساعت ها به آدما خیره می شده.
پی نوشت پنجم: دیروز کافه قرار داشتم،بیست دقیقه همراهم دیر کرد،طبق معمول خوشحال بودم دیر میکنه.دقیقا رو به روی در ورودی بودم، طبق قولی ک به خودم دادم سرمو با موبایل گرم نکردم،بلکه نشستم و سعی کردم با محیط وقت بگذرونم،به صداها گوش دادم:پچ پچ ،آهنگ،کولر ،کمی بیرون و گذر آدم ها رو رصد کردم و یکم هم روی میز با دست نقاشی های بی مفهوم(!!) کشیدم.
پی نوشت ششم: اینقدر این روزها هشدار سیل از همه طرف سمتمون سرازیر شده که دیگه کم کم دارم فاتحه خودمو میخونم.از فردا تا جمعه شرایط قراره خیلی بد بشه. احتمالا دیگه آنتن و اینترنت پر! امیدوارم شنبه اونقدری زنده باشم که بیام اینجا سر بزنم.
پی نوشت هفتم: می آید قصه بنویسیم؟
پی نوشت هشت: