گذشته گاه چون توهمی مرا وا میدارد تا به خویش بازگردم چه بسا که من خویش را در گذشته نمییابم هر چقدر بیشتر نگاهم را معطوف به او میکنم کمتر چیزی عایدم میشود...
و بر خلاف دیگران آینده را نیز چون شمعی روشن نمیدانم چرا که آن شمع از ابتدا بوده و به کردار خوب و بد آدمی میسوخته...
و رویدادی که در میانهی راه به رقص درآمده و موجب روشنی دیده شده باشد نبوده...
روشنیِ دیدهی آدمی از ابتدای خلقت تا انتهای آدمیت، چراغ عقل و اندیشه ی اوست که میتواند روشنی بخش راه تکامل باشد...
درست خواندید (میتواند) هیچچیز قطعی نیست چرا که هرچقدر هم که آدمی در رابطه با موضوعی توانایی تعقل و اندیشیدن داشته باشد در نهایت امکان دارد به عمل به او منتهی نشود...
چرا که آدمی ممکن است نسبت به خیلی چیزها آگاهی داشته باشد ولی آن را در زندگی خویش به کار نگیرد...
و در نهایت تلاش های ما در پی سرکوب وجود خویش کارگر نخواهد بود و تراژدی های غمگینی که در پس ذهن خود پنهان کردیم به خودنمایی خواهد پرداخت...