F.NR
F.NR
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

آلبوم خاطرات


حالم دوباره داره بد میشه

اصلا دست خودم نیست که چه جوری باشم

تپش قلب میگیرم و راه نفس کشیدنم بسته میشه

با این حال انگار بازم باید خودتو به دیگران ثابت کنی و این آزار دهنده است

دوباره ان احساساتی که به سختی توانستی به دست فراموشی بسپری به سراغت می آیند

و دوباره هیچ کاری نمیتوانی انجام دهی

دوباره به سختی نفس میکشی

به سختی میتوانی کنار بقیه باشی

این گونه بودن حکم مرگ مطلق است

دلم میخواهد دستانم را به دست باد بسپارم

دلم میخواهد ان هوای بامدادی به اندامم لرزه بی اندازد

دلم میخواهد چشمانم را ببیندم تا طنین صداها را بهتر بشنوم

دلم میخواهد این درد اهنگین را دوباره فراموش کنم

در اینجا ناگهان دنیا می ایستد ... و همه چیز اطرافم را در سکوت کامل فرو میبرد

در اعماق قلبم دو سیاهچاله بی پایان ایجاد شده

پنجره هایی رو به زمین

دیگه اشک هایم تحمل قایم شدن ندارند

دیگه چشمانم تحمل گریه کردن را ندارند

نمیتوانم.

باور کن دیگه نمیتوانم ادامه دهم

نمیتوانم به بودن در یک جای غم افزا با منظره ای خاکستری و پوچ با هوایی پر از بدبختی و کارهای بدون نتیجه را تحمل کنم

دیگه مطمئن نیستم که هنوز زده ام یا مانند شبح در جهانی دیگر در حال پروازم ..!

سایه ای از تردید برای ادامه دادن در چشمانم نقش بسته است !

فکر میکنی طعم ناامیدی چه طعمیست ؟

همانند قهوه ای سرد که توش پر از اهن باشه !

این شب ها دهانم این مزه را میدهد ...

در زندگی خیلی چیز ها بیشتر از بردن وجود داره

مثل انتخاب اخرین خداحافظی :)

اما من مانند لنگر به زمین وصل شده ام

این واقعیت

رنج و درد و سرما را مانند صدایی در قلبم میکوبید

حس کردن ، بیشتر قلبم را به درد می اورد

زمانیکه تپش های قلبم به حالت اول برگشت چشم هایم را بستم و به خودم اجازه دادم تا در پوچی غرق شوم ...

خواب برای من یک مهمان زودگذر و سریع شده

اما سکوت خانه میگفت باید خوابید !

ولی کلمات در سرم بالا و پایین میروند

اما این کلمات برای رها کردن من از این آشوبی که زندگی ام را گرفته کفایت نمیکند

قلبم را آسمان تاریک فرا گرفته مانند نیمه های شب

اینجا همه ی داستان اصلا مهم نیست


عشق تنها ستاره ی من در این دنیای جنون زده بود ...

اما حالا همزمان احساس درد شدید و همزمان هیچ حسی ندارم !

در شب هایم سایه ها بلند تر و نور کم میشود

نوز ها کم رمق میشوند و آسمان هم میبارید

بعضی روزها حس میکنم که در ذهنم دفن شده ام ، انعکاس هایی را از دور دست میشنوم

اما نفس هایم بود که داشت به من خیانت میکرد .

F.NR

آسمان تاریک
? نویسندگی یک هنر ابدیست ?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید