سبا بابائی·۲ روز پیش۱۸۰. روزمره و برنامههابا اینکه ۶ صبح است آسمان بسیار تاریک است. دیشب تقریبا تمام کارهای خانه را انجام داد به غیر از جارو و گردگیری که افتاد به امروز...امروز را ق…
Ards·۱۱ روز پیشجن زیبای من(بخش سومدر مرکز زُهَيم، جایی بود به نام حَلْقَةُ الرَّماد—چالهی بزرگ از خاکسترهای مقدس.در اینجا، فقط در مواقعی که «تغییر بزرگ» در راه بود، قبایل ج…
Ards·۱۲ روز پیشوارث معبدخاموش(بخش دومراه باریکهای که از دامنهٔ کوه به سمت جنوب میرفت زیر پایشان سنگریزه میریخت. خورشید هنوز بالا نیامده بود و جهان رنگی میان خاکستری و آبی د…
Amsin·۵ ماه پیشاینه بی صداآینه بی صداپارت اول: بازگشت به خانهی خاموشصدای چرخهای چمدون روی سنگفرشهای خیس، توی حیاط طنین انداخته بود. مه، مثل پردهای خاکستری روی ش…
Mahshid·۸ ماه پیشآلوده به عشق^چشمها، پنجرههای روح هستند و در آنها داستانهای ناگفتهای نهفته است. وقتی به چشمهای تو نگاه میکنم، گویی در دریایی از احساسات غرق میشوم…
فرامرز انتظاریدرمعلم روستا·۱۰ ماه پیشموتورسواریمهدی که ما معمولاً سامورایی صدایش می کردیم. از هوکایدو که محل زندگی اش بود! تا کاشیدار که با ما بیتوته داشت را با موتور سیکلت معروفش می آمد…
امین·۱ سال پیشپرتگاهصدای بوق ماشین را که شنیدم دستپاچه شدم، دستم خورد به لیوان آبی که روی میز بود، لپتاپ را با نگه داشتن دکمه پاور خاموش کردم، جوراب هایم را پ…
"بهار ابطحی؛ نویسنده✨️"·۱ سال پیشستاره در نیمه شب-پارت سومانتقام بزرگت را کمی عشق بخور! ردپا؟ کسی به حرفم گوش می کرده است؟! شاید صاحب آن چشم های آبی..